• سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
  • الثلاثاء 29 شوال 1445
  • Tuesday 07 May 2024
اجتماعی

که یادمان نرود...

   10 خرداد 1395  239

(در تجلیل از حمیدرضا گنگوزهی، معلم روستای نوکجو شهرستان خاش که در حادثه  نجات دانش آموزانش در زیر آوار جان سپرد.)

ابراهیم سلیمی کوچی- در نخستین روزهای بازگشایی سال نو، درست در همان روزهایی که خیلی ها هنوز خستگی و رخوت سفرهای پرهیاهوی نوروزی را از تن به در نکرده اند، در همان روزهایی که خیلیها همچنان خمیازه میکشند و گلایه دارند که تعطیلات نه چندان کوتاه سال نو زود تمام شد و مجبورند با اکراه و بی حوصلگی به دخمه های بی رمق اداراتشان برگردند، تو همچون همیشه با اشتیاق و شیدایی در مدرسه حاضر شده ای و از اینکه فرشتگان محروم و غریب سرزمین مادری ات را بازیافته ای در پوست خود نمی گنجی. خوشحالی و هیچ کس نمیتواند شادمانی را که در عمق چشمهای بیابانی ات میدرخشد، از تو و کودکان مدرسه ات بگیرد. بر خود روا نمیداری که حتی لحظه ای کودکان کم توقع و سربلند روستای دورافتاده ات در ناکجاآباد سیستان و بلوچستان را به حال خودشان واگذاری. برای تو زنگ تفریح و غیرتفریح ندارد، جمعه و شنبه و صبح و بعدازظهر ندارد. زنگ تفریح تو، سلامت و سعادت کودکانی است که با تو همراه شده اند که دیگر فریب غول جهالت را نخورند و با نامردمی و یأس و بی هنری همسفر نباشند.

در میانه زنگ تفریح کودکان مدرسه ات، دیواری در آستانه فروریختن قرار میگیرد. شتاب میکنی. که خوب میدانی درنگ کردن در حق این گنج های ناشناخته، این فرشتگان امیدواری و انسانیت عادت تو نیست، خصلت تو نیست و نمیتواند باشد. شتاب میکنی و خود را به دامان دیوار فروریخته می آویزی و سه دانش آموز نحیف و بی پناه مدرسه ات را از آوار بیرون میکشی. خودت اما غریب و بی دادرس در زیر خروارها خشت و خاک میمانی. روح بزرگت را هزاران هزار فرشته به آسمان پاک و تفتیده شهرت میبرند. خود از میان میروی که نشان بدهی بزرگتر از هیاهوهای ختم به هیچ آدمهایی مثل من هستی که مدتهاست یادشان رفته برای چه پا به دنیا گذاشته اند. خود از میان میروی که یادم بماند روز نخست برای چه پا به وادی معلمی گذاشته بودم؟ که یادم بماند کار معلمی همچنان و هنوز کار دل است. که یادم بماند من هم میتوانم از تبار همچون تویی باشم. که من هم میتوانم از آن طایفه باشم که برای همدردی با دانش آموز سرطانی اشان قلندروار سر تراشیدند و لبخند همدردی و انسانیت بر لبان همگان آوردند. خود از میان میروی که فراموشم نشود که من هم میتوانم همچون آن معلم دیگر باشم که برای نجات خردسالان مدرسه اش خود را به میان شعله های آتش بیرحم بخاری فرسوده و نابسامان کلاس اش انداخت.

 

در خاطرمان میماند که در یکی از همین روزهای عافیت طلبی و بی خیالی، در یکی از همین روزهای جاه طلبی های یأس آلود و غفلت های مدام، در یکی از همین روزهای سرخوشی های سخیف خودخواهانه، آوار نابسامانی و محرومیت بر سر تو خراب شد که بی سر و سامانی کودکان مدرسه هایی همچون مدرسه تو از یادمان نرود. سخت مشتاقم که روزی به دیدار مدرسه تو بیایم و هر جا نشانی از قدمهای تو دارد، گل سرخی بگذارم.

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

پربازدیدترین اخبار

آخرین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس