• يكشنبه 16 ارديبهشت 1403
  • الأحد 27 شوال 1445
  • Sunday 05 May 2024
فرهنگی

به بهانه گراميداشت روز معلم؛

آقاي دادگر، روزت مبارک

   12 ارديبهشت 1395  323

عباس زمانی - در دوران دبستان مدير مدرسه اي داشتيم به نام آقاي دادگر. با آنکه قامتش کوتاه بود اما بسيار جدي و سخت گير بود، طوريکه همه از او حساب مي بردند.

هر کس دير سر کلاس حاضر مي شد به ناچار او را به دفتر مدير مي بردند و مدير نيز هر از گاهي با چوب ادب، دانش آموزان را مي نواخت.

من دانش آموز نسبتاً درس خواني بودم و با وجود شرايط نامساعد اجتماعي به سختي درس مي خواندم.

البته در منطقه سکونت ما هم اکثر  دانش آموزان از خانواده هاي کشاورز و کم بضاعت بودند و به واسطه حاکم بودن فرهنگ خاص ميان دانش آموزان،  اداره يک دبستان چند صد نفري تدبير، درايت و جديت زيادي مي طلبيد.

داستان از آنجا شروع شد که ما در منزلمان ساعت ديواري نداشتيم و بيشتر اوقات صبح ها با صداي مادربزرگ که او با  ساعت آفتابي زمان را مي سنجيد به مدرسه مي رفتيم. عصر ها هم با صداي اذان مدرسه و يا صداي راديوي مسجد محل راهي مدرسه مي شديم.

در اين گير و دار،  مادربزرگ براي مدتي به سفر رفت و من ماندم و ساعت آفتابي زندگي که هيچ از آن نمي دانستم.

آخرين روزي که مادر بزرگ مي خواست برود، مرا براي رفتن به مدرسه بيدار کرد و من خط آفتاب را بر لب ديوار حياط نشان کردم تا در عالم خود ساعت خود را گم نکنم.

چندين روز بر همين منوال گذشت و آرام آرام با کوتاه شدن روزها،  بيش از نيم ساعت ميان ساعت آفتابي من با ساعت رسمي فاصله افتاد، به طوريکه کم کم وقتي به مدرسه مي رسيدم دانش آموزان همه سر کلاس بودند، در حاليکه در گذشته هميشه قبل از زنگ صبح، به حياط مدرسه مي رسيدم.

بالاخره يک روز از خلوتي کوچه متوجه شدم که دير شده است. قدم هايم را تند تر کردم و آرام آرام شروع به دويدن کردم. نزديک هاي مدرسه بود که به زمين خوردم و با شلوار خاکي  و دستاني خراشيده خود را به مدرسه رساندم.

از يک طرف ترس دير کردن نفسم را بريده بود و از طرف ديگر زخم دست و درد زانو بغضم را در گلو خفه کرده بود.

معلم مدرسه مثل هميشه کساني که دير مي رسيدند را به دفتر مدير مي فرستاد. با چشماني نسبتاً اشکبار به سمت دفتر مدير حرکت کردم.

اين اولين باري بود که دير کرده بودم و مطمئن بودم آقاي مدير از خطايم نخواهد گذشت.

 در زمان تحصيل ما مدير و معلم يک مدرسه، هم نزد مردم و هم در ميان دانش آموزان از اعتبار و شأن اجتماعي خاصي برخوردار بود. همه خانواده ها در هر سن و سال و قد و قواره اي اگر از هيچ کس ترس و واهمه اي نداشتند، براي معلم، مدير و ناظم مدرسه احترام ويژه اي قائل بودند که قابل وصف نيست.

به سمت دفتر مدير در حرکت بودم و قلبم از ترس در حال ايستادن بود. با ترس به دفتر مدير وارد شدم. سلام کردم و انگشت اشاره ام را به نشانه اجازه بالا گرفتم.

آقاي دادگر علت حضورم را پرسيد و من در يک کلام گفتم که: « دير رسيدم».

مدير نگاهي به وضعم کرد و پرسيد چرا لباسم خاکي است. با بغض توضيح دادم که در راه با عجله آمدام و زمين خوردم. يک لحظه بغضم ترکيد و همانطور که با حالت اجازه ايستاده بودم اشکم را پاک کردم.

هرگز آن لحظه را از  ياد نمي برم.

 آقاي دادگر از پشت ميزش بلند شد، نزديک من آمد و با لحني مهربان تر دستي بر سرم کشيد و گفت: «اين که گريه نداره پسرم».

بعد سمت يکي از کمدهاي اتاقش رفت و يک شلوار نو از کمد بيرون آورد، به من داد و از من خواست در دفتر کناري آن را بپوشم.

در حالتي از بهت و ابهام مانده بودم. من منتظر يک تنبيه  اساسي بودم و در مقابل يک مهرباني بي انتها مي ديدم.

وقتي لباسم را عوض کردم، آقاي دادگر شلوار خاکي ام را در يک کيسه پلاستيک تيره گذاشت و با نوازشي روي سرم مرا به سر کلاس هدايت کرد.

بعدها فهميدم که او از حال و اوضاع تک تک دانش آموزانش خبر داشته و مي دانسته وضع زندگيشان به چه صورت است.

آخرين جمله اي که از او شنيدم اين بود: «اين جايزه توست. تو دانش آموز درس خواني هستي، برو سر کلاس».

او هيچ وقت مرا به خاطر آن تاخير سرزنش نکرد، چرا که خوب مي دانست دير رسيدن آن روزم عمدي نبوده است.

اکنون بيش از 20 سال از آن ماجرا مي گذرد و من هر موقع از کنار آن دبستان مي گذرم، بي اختيار به ياد او مي افتم و در دل مي گويم: سلامت باشي مرد!

 

اگر پيرامون روز معلم از من سوال شود، مي گويم: «آقاي دادگر يک معلم حقيقي و به تمام معنا بود. معلمي که با درس محبت خود بيش از 20 سال است در گوشه قلب من نشسته است».

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

پربازدیدترین اخبار

آخرین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس