• سه شنبه 25 ارديبهشت 1403
  • الثلاثاء 7 ذو القعدة 1445
  • Tuesday 14 May 2024
اجتماعی

دلنوشته یک تکنسین؛

تقدیم به آنان که آسایش خود را فدای آرامش دیگران می کنند...

   22 مهر 1397  690

از کجای قصه شروع کنم...

گفتن باید سالم و قوی باشی، باید کر و لال نباشی، بو بکشی، حس کنی، لمس کنی، بچشی،

چشمات از چشمای عقاب تیز تر باشه، پاهات از پاهای آهو سریعتر...،

گفتن باید بر کلیه­ی علوم پزشکی مسلط و به روز باشی؛ تا بتونی بیماری های قلبی، تنفسی، گوارشی، اسکلتی، عصبی و... را تشخیص بدی،

گفتن مثه کاردیو و بیهوشی باید احیا و انتوباسیون بلد باشی،

مثه داخلی؛ آسم، برونشیت، آمفیزم، صدای ویز، برونکای، و... تشخیص بدی،

مثه طب اورژانس؛ پارگی کبد، طحال و آئورت تشخیص بدی و شوک درمانی کنی،

مثه یه اورتوپد شکستگی ها را جمع جور کنی،

مثه یه داروساز داروها رو بشناسی،

گفتن باید توو خونه، جاده، کوه، جنگل، بیابون، دریا...، بالای سر مرد و زن، کوچک و بزرگ، پیر و جوان، عاقل و دیوانه، مست و هوشیار، خوب و بد، شاه و گدا و... یک قدم زودتر از عزرائیل برسی!

آخه قراره تو فرشته بشی ، فرشته ای که به هیچ وجه جایزالخطا نیست!

گفتیم چشم

و همه اینها؛ با کمی و کاستی و زیادی شدیم،

و به جای 8 سال توی 2 سال پزشکی رو فشرده به خوردمون دادن،

شدیم دانش آموخته رشته ی مقدس "فوریتهای پزشکی"،

با شور و شوق فراوان و هزار امید و آرزو وارد بازار کار شدیم،

از اون روز برای هر کدام از ما سال های زیادی گذشت...،

اما به بهای گزاف از دست دادن ثانیه های خوش جوونیمون، به بهای ساعتهایی که میتونستم در کنار خانواده و دوستانمون باشیم، به بهای از دست دادن مراسم های مذهبی، جشن های تولد و عروسی، شب های عید و حتی روزهای تعطیل رسمی تقویم کشورم، و گزاف تر از همه اینها له شدن غرورمون، روزی که به خاطر از دست ندادن شغلمون همه حرفی را پذیرفتیم

توی این مدت بارها توهین مان کردند و مستان دست به رویمان بلند کردند و روانی ها بهمون آسیب رساندن ، زخمی ها روی دست و صورتم خون پاشیدن، مردم فحش ها، ناسزاها و متلکها گفتن، مجبور شدم ساعتها بالای سر بیماری باشم که از لحاظ بهداشتی حتی پدر و مادرش حاضر نبودن نزدیکش بشوند!

برای cpr، انتوباسیون، رگ گرفتن نوزاد، انجام دادن زایمان و... چه عرقها که نریختیم!

آمبولانس؛ دفتر و محل کار متحرک من! چهار دیواریی که حرکت که کرد تو حتی نمیتونی خودتو بگیری که نیفتی ولی من باید مریض رو احیا و انتوبه کنم، رگ باز بگیرم، سرم وصل کنم، مشورت بگیرم، دارو تزریق کنم، به آه و ناله و فحش و نفرین بیماران گوش کنم که مبادا منشور حقوق بیمار! خدشه دار بشه!

در پایان ماموریت ها از همه سنگین تر اخم و غرولند پرستار بیمارستان که چرا بیمار برایشان آوردم!!! خستگی را دوچندان بجانم می نشاند. باید درک کنم او خسته است!

آخر شیفت خستگی و دردامو توی دفتر کارم میگذارم اونجا تنها جایی که منم و خدا...،

سیروس قاسمی دستگردی

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

آخرین مطالب

  • یادداشت
  • گفتگو

پربازدیدترین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس