• دوشنبه 17 ارديبهشت 1403
  • الإثنين 28 شوال 1445
  • Monday 06 May 2024
اجتماعی

فاجعه ای که مسوولان آن را کتمان می کنند؛

نازی ها در اصفهان نفس می گیرند!

   05 ارديبهشت 1394  335

محمد رضا سلیمی-دگر نه خواهشی، فریاد هم نه، نفرین و دشنام همکفافمان نمی دهد او را تفنگی می باید...

 به نقل از عرفا که تیر و ترکشش همانا بی رحمی محض است! که هر کس بر علیه نفس خویش بپا می کند. و بدینسان هر کژی راست می گردد. به عبارت امروزی با آدمیان چنان نکنید که از خودیت، به ناخودآگاه فرو غلطند.

 این را به وضوح و به دفعات می توان در چهره تک تک مردم محله معروف به روغن نباتی ناز دید. برافروخته، مأیوس و عاصی، و بدین سان خوددار که با دهانی کف آلود، و بر رج دندانهای سفید پیدا، که با برق خشم، آتش بیرون می جهید…

مدیران کارخانه ناز، تا به هنگام است، بدانند که می دانند این، وصله هزار و یکی ناجور برخلاف اسم اش (ناز) همچون رسمش، میخ های پولادی تابوت ناکسی است که آن را بر قلب شهری ظریف و مینیاتورگونه فرو می کوبند. آنقدر ناسور که از پاچه مردمان خونابه می چکد. و از آن سوی دیگر که بنگریم علیرغم رسم تولید، کارگر و نان همان سان که کاپیتالیسم کهنه و کهنه کار بریتانیا، در عهد وعده صده های خودجوش رنسانس ( که امروز هم تولید، ثروتِ مازاد کار، مظهر خدایان حاضر است) بی آنکه خدایان سر داشته باشند و پرستش و معبد- همگون بشریت را دچار استفراغ و سرگیجه کرده است. و اگر اینها منتظر نقاهت هستند، هرگز نمی آید، همسان که نیامد. مگر خشونت های کور، بی پروا و بی درمان و رو به تزاید که نتیجه اش دل آشوبه هایی که هنوز از پس قرنی آرام نگرفته است. گمراهی که کلام الله آن را ابدی می داند. مغز بشر امروزی چنان ناتوان گشته که اصولا سنگ سرمایه گرائی شده و در خود چمپاتمه زده و ناز نقطه اوج این تمرکز کشنده گردیده است. همان هشت پای (اختاپوس) فسیل و گندیده که روکش رنگ و لعاب بر آن است، تراکم و ثروت و کارگر مازاد و دندان گردِ طمع او را از رفتن و تعادل بازداشته و حتی از شنیده ها حاکی است صابون هم می پزنند...!

کاپیتال تهوع آوری است! انگار گوشه ای از تاریخ تکرار گردیده، لذا کمدی نیست(مارکس) بلکه زهرخند تراژدی می ماند که بر لبانِ گذار ماسیده است.

شاید این کارخانه، تلنگری است بر ما که طراح و مجری هستیم. در نما و نیمه های فئودالیتۀ کراوات زده با تنبان دبیت، ناآگاه در جا باعث شوند جا بزنیم و اوایل صنعتی شدن از بغض باروت حنجره خفه و دمه گردیم. وا مصیبتا... اگر رادیکال، سوسیال، چاره کار نیست، که نیست...؟! منافع ناپخته، بی سامانِ تفرد، و تک روی ها همانند این کارخانه دوسر و هزار و یک پا، ما را به این و آن مبتلا کند، چه...؟

نمی بایست، از پس و پیش و پشت، و قبل از آن به تعادل، قانون و انسان سالاری حقیقی برسیم...؟! وقتی که آن هنگام، سازمان محیط زیست حکم ابطال و توقف تولید کارخانه را می دهد، که در بایگانی شان موجود است- که باید صابون پزی، روغن کشی، و چه چیزهای دیگر که نه... به بیرون شهر منتقل گردد و میان قرطاس بازیها گم و گیج نگردد. چگونه است که یک روزه کن فیکون می شود. و هنگام رجوع برای گشودن مجدد پرونده، همان بازی (قانون برای تو است) داستان جهانی کافکا می گردد که با ایما و اشاره، تا به آخر عمرِ آدم ها پایان نگردد و پای پله های قانون پیرمرد داستان (جوان دیروزی) از پای در بیاید... و مامور قانون درگوشی بگوید: « همه این قوانین برای تو تدارک شده است. »

می گوئید نفرمائید، خوب بفرمائید، یکی از این آدم های به تنگ آمده، (بز حاضر و دزد حاضر)

- اصغر عسیسی: 25 سال خانه ام روبروی این کارخانه روغن کشی است. خدا شاهده حسرت- حتی –یک روز به دلمان مانده ! که بتوانیم در حیاط خانه یا بام آن بخوابیم... دیگرگاهی است که استخرمان را از آب خالی نگه می داریم چون سر یا تن بدان فرو بردن و گیریس مال شدن همانا و حمام مکرر رفتن همانا... تا بشود همان کثیفی که بودی. البته پس از چهل شبانه روز حمام رفتنو شاید...

بوی متعفن چربی و روغن سوخته خوراکی، که انگار ریه ها از این هوای آلوده می خواهد از هم دریده شود. سروصدای وضعی و دفعی یا متواتر برق، روغن، آب، از انواع صداها ( بخصوص وقتی برق شهر می رود، می توانیم تشخیص دهیم که کارخانه در چه حالی است، آب غیرمجاز از چاه می کشند، مورد سئوال است که توربین های تصفیه با کدام مکش در کار است، برق شهر رفته یا هست آقا مثل موزیکال ویالون سِن، این هنر آقایان ماندگار و تعریفی است. البته دنیای پولکی اگر قدر بشناسد. اما اینگونه هنرها ماندگار است و پاسخ قدرشناسی اش را اگر نسل بعدی هم شده ، می دهد... با وجود تمام این صداهای نکر و انکر و شواهد حاضر، می فرمایند تولید از اینجا رفته است..!، آقا تواضع را ببینید...! <<من که دارم می زنم به بیابان و صوفی گری. و هر که اهل دل است بسم الله... >>

پدرجان با اینکه شوخی نکردم، آن اوایل که حالی مان نبود، داد زدیم قال و قیل کردیم، استشهادهای محلی فرامحلی، پُر، پَر کردیم، از این ور به آن ور از استانداری تا فرمانداری، محیط زیست، بهداشت، کلانتری محل، افاقه نکرد، بیچاره طلسم شده، و زمین اش اجنه دارد.

آقا بی آنکه بنده خدا بخواهد، پَرش ما را گرفته. گفتم خوب حرف می زنی، گفت: آقاجان اینجا اولین درس فلسفه است که بتوانی خود را متقاعد کنی که چگونه تحمل کنی! ادامه داد: خلاصه شنیدم، بیچاره ها با پول پاره هائی که از مردم بابت کوپن روغن می گیرند، کار این و آن را راه می اندازند، که از بیکاری به کارخانه گیر ندهند. چه آدمهای نازنینی هستند..! برای همین اسم کارخانه ایشان، ناز است.

آقا خدا از تقصیراتمان بگذرد، حتی یک روز از روی حماقت صبرمان تمام شد. می خواستیم، گول شیطان را بخوریم و برایشان قشون بکشیم. قسم خورده بودیم تا زانویمان توی خون... ببخشید توی روغن فرو نرود دست بر نداریم... آقا بخدا جهنم در انتظار ماست!

چرا...؟

ما می خواستیم، مثل کلاغ زنگی چشمانشان را از کاسه در بیاوریم ولی آنها در عوض چه کردند، در سال زنگ خانه هایمان را می نوازند و با وقاهت... نه آهان، با وقار تمام و خنده ملیح، چند قوطی حلب روغن و چند جلد روزنامه رویش می گذارند و پیشکش در حال تعظیم، بی آنکه قِرانی بگیرند تحویل اهل و عیال می دهند، با زبان بی زبانی می گریند!

اصغر آقا، با کفِ دست پشتم می زد و ادامه داد: مدیریت کارخانه حقیقت را می گفت: واقعا این روغن کشی، فرصتی است، صابونش باید به تنتان بخورد تا بفهمید، همین دیروز بود به زنم گفتم چرا هر روز در و دیوار می سابی، بجای این کار هر چه روغن بر در و پنجره و شیشه و آب حوض نشسته می تراشیم، کردیم و جواب داد: یعنی چه... پر واضح است، روغن خوراکی مان در می آمد، که هیچ، مازاد آن را هم توی بازار آزاد می فروشیم. می خواهیم کل حیاط را فیلتر گذاری کنیم، البته حرام خور نیستیم اول رضایت کارخانه، بعد مازاد گیری می کنیم. مثل تعدیل یارانه ها. حلال هم هست، چون مازاد آزاد است.

 پرسیدم همه اینها که گفتی پهلو به شوخی می زند، واقعا چگونه به غیر از بو و چربی، فاضلاب و دود سیاه و غلیظی که هرازگاه  از جا جای کارخانه بلند است، این همه سروصدای مداوم را تحمل می کنید؟! که این هیچ و به قول دکتر گودرزی هیدروکربن، منوکسید کربن، آب بخار مسموم و هیدروژن از دیگر هدایایی است که این کارخانه به مردم این محل ارزانی می دارد. و آثار دراز مدت بیماری های ریوی آن را نادیده می گیرند!

- پدرجان، مگر حتما باید صدای مهیب جمب و جت باشد که بَه و چَه کنید. این هم پسرخاله جت است، البته چند تا یه جا برای همین قدری ناهنجار است. درثانی چرا فکر می کنی، شوخی می کنم، اگر شوخی بردار بود که زمین های اینجا را لااقل به مفت می خریدند، 100 میلیون تومان بابت فاضلاب (علاحده) البته بر خلاف قوانین فاضلاب نمی داد، که بماند. وام گرفته زمین دارد، تکانی می خورد. تکان نمی خورد چون شوخی نیست. محیط زیست وقتی کم آورد و به اجبار التزام گرفت شبانه فیلتر گذاری کند، اما آفتاب سرچینه نیامده بود که فیلتر ها برداشته شد. (همانا روز از نو و روزی از نو) همین سروصدا که می فرمائید، شوخی نیست، اما خیلی ساده است همراه سرو صدا، رقص سماء می کنیم، در آنی تخلیه می شویم. وقتی هم که بعبارتی از چرس و بنگ، می افتیم، حال و هوای رقصیدن نیست. مثل مرتاض ها تمرکز می کنیم، آنقدر که از روحمان عرق می چکد، و گوش هایمان کرخت چون گوش های فیل آویزان می گردد. آنگاه دیگر بمب اتم(ساخاروف) هم کارگر نیست. همسایه ها را هم به ورزش یوگا و طی طریق سلوک تشویق می کنیم. استعدادهای نهان و پنهان همه یک جا، یکهو سر ریز می گردد.

آقای مصطفی حافظی، بازنشسته با چشمانی جدی و چهره ای آرام، که مهارتی خاص در مهار کردن آنچه بر سرش از حیث کارخانه روغن کشی آمده بود داشت. این را می توان از «لابه لای حوادثی که بر او رفته و کلماتش فهمید.»

آقای حافظی از جائی شروع کنید که اولین تمایل شماست؟ رنجیده خاطرتان کرده است.

- بعله... بعد از پیگیریهای مکرر در سازمان محیط زیست که قبلا گفته بودم; من بازنشسته ام، سال هم طول بکشد، جائی کاری ندارم، به این نشان دو سال مرا می دوانیدند! از استانداری که قبل از سال 89 مسئولش آقای بختیاری بودند و حالا مسئولیت قوه قضائیه را دارند. تا محیط زیست، بهداشت و فرمانداری و لاغیر. هیچ فایده و عایدی نداشت و بدتر آنکه وقتی صاحبان کارخانه فهمیدند پیله کرده ام، شبانه عده ای از کارگر ها را اجیر کردند تا به طرف خانه و کاشانه ام آشغال و سنگ و سقط بیاندازند، بلکه جا خالی کنم و بگذارم و بروم. بخصوص از آنجا که محیط زیست وادار شد حکم دهد، و مدعی شد پرونده به دادگاه سپرده شده است.»

محیط زیست یک شب دستگاهی آورد، صبح که جمع کرد به این نتیجه نائل آمد: دستگاه گزارش فاجعه آوری را نشان می داد...

حکم به توقف تولید داد، لذا توقفی صورت نگرفت... خلاصه ، قلوه سنگی را به بام روغن کشی آوردم که از جائی کنده شده بود. سرجایش جا دادم و انکار و ابرام » کارخانه را به زیر سئوال کشیدم.

 اینجا بعضی درختان می خشکد، ایشان معتقد بود درختچه مو و انگورش بر اثر هوای آلوده خشکیده است . حتی اضافه کردند؛ مردم خانه اصفهان هم از متصاعدات کارخانه در عذاب هستند. آقای حافظی معتقد است: کارخانه با پول تمام شکایات و معضلات را بر علیه مردم محل که به شکل رقت باری احساس بی پناهی و بی قانونی می کنند، رفع و رجوع می کند.

از ایشان می پرسم: حالا چه می شود؟ بعد از سالها خدمت؛ هیچ احساس بازنشستگی نکردم و حالا از پس این حوادث، واقعا حس عدم و حاشیه نشینی دارم. و به واقع من این احساس اندوه را در چهره اش می دیدم که در محدوده زندگی پرتلاش کارگری با حرکات ناشیانه دست ها و چشم می خواست بپوشاند تا اینکه آزادانه آن را واقعا به نمایش بگذارد. مظلومیت یک شهروند پرکار بود که من در آن غوطه می خوردم. مردد بود چه می تواند بکند، یا که بگوید و من مترصد بودم دیگر چه می توان نوشت...

در ادامه می خواستم بدانم روغن سوخته، صابون سوخته اگر اینجا در هوا معلق است می تواند آدم را دچار بیماری بخصوصی هم بکند که خدمت خانم دکتر مرضیه عسیسی شتافتم.

- نوع ماده شیمیائی بکار رفته در تولید روغن کشی، و استفاده مجدد از ضایعات آن برای صنایع دیگر، و زایل شدن سلولهای اولیه مواد بر اثر حرارت و مواد ترکیبی شیمیایی دیگر در روند ساخت مواد جدید، اثرات غیر قابل اغماض دارد. بر مجرای تنفسی اثر مسموم می گذارد و به دلیل تلخی سم، انواع انقباض در سیستم تنفسی و دیگر ارگانیزم پدید می آید. و به خاطر تکرار روزانه دچار اسپاسم و تنگی ریه می گردد.

ازدیاد اکسیژن، به صورتی کشنده است، حال سم نیز، موجب می شود کمبود اکسیژن بوجود آید! در حالی که خانم دکتر چشم ها را تنگ می نمودند و به آن سوها خیره بودند، اضافه کردند من از هم محلی های سابق اینجا بوده ام، ایشان طوری فرمودند که انگاری خود را از مهلکه ای حتمی نجات بخشیده اند اتفاقا انگار فکرم را خوانده باشد.

- کاهش حجم ریه«اکس پنج ریه» «پوکسمین» مداوم، ایجاد حساسیت ریه و حتی دستگاه هاضمه می کند، مبتلا به آلرژی می نماید و بچه های کوچک و ضعیف بیشترین آسیب را می بینند. ایشان مطابق علم روانشناسی و فلسفه وجودی افزودند؛ روزی انسان برای اینکه از فشار چشم ها بکاهد بار اضافی را به گوش هایش می داد، در نغمات طبیعت و سکوت سرشار آن گوش فرا می داد و از فشار ذهنش هم می کاست. و این روند موجبات محیطی و روحیه ای می شد که او را به معنویات و خدا جویی رهنمون می کرد.

حالا با این سروصداهای هولناک، باید اول گوش ها را از پنبه پرکرد. به قول گذشتگانمان باید گوش ها را گچ گرفت، و بدتر اینکه چشم ها را به روی بعضی وقایع بست!. دکتر عسیسی با جابجا شدن و حرکات بی اختیار دست ادامه داد: تهوع روحی، آدمیان را به معنویات و مبارزه صادقانه ترغیب و تشویق می کنند. لذا تهوع جسمی بخصوص از روغن تولیدی سوخته و مواد شیمیائی حکایت از بیماری به جا مانده و از راه رسیده می کند. من شخصا زمانی که اینجا در منزل پدری درس می خواندم آرزوی پنجره گشوده، بوی رمانها را برایم گرفته بود. مردم پنجره باز می کنند که تنفس کنند ما باز نمی کردیم که خفه نشویم. و واقعا در آن زمان چند بار دچار حمله دل آشوبه شدم. حالا یواشکی پاورچین وقتی به اجبار اینجا می آیم با اکسیژن ذخیره کرده می مانم و تا قبل از آن که به اتمام برسد، آن جا را ترک می کنم.

مرضیه عسیسی سخنانش را اینگونه پایان داد. وقتی آدم ناگزیر است و زورش نمی رسد، می تواند لااقل از عهده خود برآید، و از تلخی حوادث که تا گلوگاه شکرک زده، فاصله بگیرد. و اگر ناچارا ماند، آنقدر به طنز تلخ ادامه دهد، تا مرغ حق او را یاری کند. روزی این حرف ها و اعتراض ها مبدل به عمل جادوئی و اثر گذار می شود.

پس از حرف های دکتر یاد این حرف افتادم که : هیچ کس از انتخاب نمی تواند کناره بگیرد و هر گونه رفتار و گفتار خود بخود انتخاب است، پس چرا بهترین انتخاب ها صورت نگیرد، حتی اگر توهمی در میان باشد، بهتر از تپق زدن است.

محور مختصات اثر گذاری کارخانه به غیر از موجودات زنده اطراف آن تصرف آبهای زیرزمینی کشاورزان منطقه با چاه عمیق...

آلوده نمودن آب های زیرزمینی توسط پس آب و فاضلاب ها... آلوده کردن و نشر زباله های سوزاندنی و غیر سوزاندنی در هوای آزاد، آلوده نمودن خاک اطراف و زمین های کشاورزی نزدیک، آلودگی هوا، آب و خاک سه عنصر هستی بخش، آلودگی صوتی در روند طبیعت...

جلوگیری و عدم رشد ساخت و سازهای شهری و روستائی، ساخت و سازهای غیرمجاز و پنهانی کارخانه در جهت سودهای فردی، ایجاد جسارت و بی قانونی برای افراد سودجو، بی اثر کردن قوانین و احکام سازمانها و دستورات علمی ... دیگر دستاوردهایی است که سردمداران این شرکت برای جامعه بشری امروز تحفه آورده اند.

 

و باز با تمام تلاشها به منظور تعدیل و یا کاهش آلودگی ها از این شرکت، همچنان قصه از رازهای پشت پرده ای می گوید که تا مسوولی قاطعانه و قانعانه خواستار التیام کامل این طاعون نباشد همچنان سر این قصه مکتوم خواهد ماند و وایی بر جوان مرگان آینده این وادیه... 


 

 

مسئولینی که شاید کمر به قتل مردم بسته اند...!

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

پربازدیدترین اخبار

آخرین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس