• سه شنبه 18 ارديبهشت 1403
  • الثلاثاء 29 شوال 1445
  • Tuesday 07 May 2024
سیاسی

خروج از افغانستان؛ تغییر رویکرد آمریکا در خاورمیانه؟!

   21 آذر 1400  2092

احتساب - کیاست – هادی صداقت - خروج آمریکا از افغانستان سوالات مهمی را پیرامون علل و انگیزه های این اقدام آمریکا ایجاد کرده است. منتقدین عمدتا بر تاثیر منفی خروج آمریکا در گسترش افراط گرایی در منطقه و تحدید برخی دستاوردهای حوزه اجتماعی به خصوص در زمینه زنان تاکید کرده و به همین خاطر شکست دولت – ملت سازی در افغانستان را مهمترین دلیل انتقاد خود به رویکرد دولت آمریکا در قبال افغانستان ذکر می کنند. اگر هدف آمریکا از حضور در افغانستان را شکل دادن به فرآیند دولت- ملت سازی و تقویت زیرساخت های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این کشور در نظر بگیریم به نظر می رسد که بخش عمده ای از این انتقادات قابل پذیرش خواهد بود؛ هرچند که جو بایدن در اولین سخنرانی خود پس ازخروج نیروهای آمریکایی از افغانستان به صراحت هدف آمریکا از حضور در افغانستان را چیزی غیر از دولت- ملت سازی عنوان نمود و دراین رابطه بر نقش دولت، جامعه و بافت سیاسی و قومی افغانستان در شکست دولت – ملت سازی و سقوط کابل تاکید نمود.

در کنار انتقاداتی که به رویه آمریکا و عدم موفقیت آن در پروسه دولت – ملت سازی در افغانستان مشاهده می شود برخی دیگر اساسا سیاست آمریکا در گسترش لیبرال دموکراسی در قالب هژمونی لیبرال و یا لیبرالیسم تهاجمی مورد حمایت نومحافظه کاران را سیاستی نامناسب و اشتباه عنوان می کنند؛ که نتیجه ای جز تحمیل هزینه های مالی هنگفت و ایجاد تصویر نامناسب از آمریکا در کشورهایی که مقصد اینگونه مداخلات هستند به همراه نداشته است. به هر حال در میانه این مناظرات و کشمکش ها به نظر می رسد که در حال حاضر خروج آمریکا از افغانستان را باید به معنای دست بالا داشتن دیدگاه دوم و یا لااقل به نفع دیدگاه های مخالف گسترش لیبرالیسم از سوی آمریکا در خارج از مرزهای این کشور (به خصوص از طریق نظامی) در نظر گرفت، اما اینکه روند امور در آینده نیز همچنان به نفع این دیدگاه می باشد یا نه، موضوعی است که برای دستیابی به پاسخ آن باید منتظرگذر زمان باشیم.

اینکه چرا ایالات متحده حاضر به توقف فرآیند دولت – ملت سازی در افغانستان به بهای حضور طالبان در قدرت سیاسی این کشور شده است، نیازمند تحلیل پویایی های سیاست داخلی و خارجی آمریکا طی دو دهه اخیر می باشد و بر این اساس خروج آمریکا از افغانستان را باید موضوعی متاثر از دو عامل زیر در نظر گرفت:

1 هزینه های مادی حضور بیست ساله آمریکا در افغانستان

2 تمرکز بر چین به عنوان تهدیدی که توانایی به چالش کشیدن موقعیت برتر آمریکا در سطح نظام بین الملل را طی سال‌های آینده دارد.

دو نکته را می بایست در ارتباط با این دو عامل در نظر داشت؛ نکته نخست اینکه این دو عامل، موضوعاتی با پیشینه تاریخی در سیاست آمریکا می باشند و زمینه طرح آنها به دوره زمانی 12 تا 16 ساله گذشته در دولت های اوباما، ترامپ و نهایتا بایدن بر می‌گردد. نکته دوم اینکه این دو عامل کاملا با یکدیگر در ارتباط و تعامل هستند و نمی توان آنها را جدای از یکدیگر مورد تحلیل قرار داد.

نقطه آغاز توجه به مساله هزینه های جنگ افغانستان در داخل آمریکا و ضرورت کاسته شدن از حضور این کشور در منطقه خاورمیانه و غرب آسیا به دوران ریاست جمهوری باراک اوباما باز می گردد. هرچند که اگر دقیق تر هم بخواهیم نگاه کنیم ردپای این مساله را می توان در اواخر دوره ریاست جمهوری بوش پسر و کاهش حمایت داخلی از جنگ های این کشور در افغانستان و عراق مشاهده کرد. به طور واضح تر در آن زمان حمایت از جنگ عراق و افغانستان در میان جمهوری خواهان یک کاهش بیست درصدی و در میان دموکراتها هم یک کاهش چهل درصدی را نشان داده بود. در ادامه پس از دولت اوباما و مطرح شدن سیاست آسیا محوری این دولت، در دولت ترامپ نیز تحت شعار اول آمریکا، انتقاد به جنگ های بی پایان منجر به شکل گیری مذاکرات میان آمریکا و طالبان و در نهایت خروج کامل نیروهای آمریکایی از افغانستان چند ماه پس از روی کار آمدن دولت بایدن گردید.

بدون تردید هزینه دو تریلیون دلاری آمریکا در جنگ افغانستان، ادامه حضور این کشور را هم از نگاه سیاستمداران و هم از نگاه رای دهندگان آمریکایی با مشکلاتی مواجه نموده و این عامل در هدایت و شکل گیری تحولاتی که منجر به خروج آمریکا از افغانستان گردید به خصوص وقتی آن را در زمینه رقابت آمریکا با چین قرار دهیم ایفاگر نقش مهمی بوده است.

آمار و ارقامی که طی سال های اخیر از پیشرفت چین در زمینه اقتصاد، فناوری، هوش مصنوعی و حضور در فضا منتشر شده است. بسیاری در آمریکا اعم از مردم و نظریه پردازان را به این باور رسانده است که چین تهدیدی عمده و جدی برای آمریکا طی یک تا دو دهه آینده خواهد بود و به همین دلیل نیز لزوم مقابله آمریکا با چین امری ضروری و حیاتی می باشد.

به نظر می رسد که این نوع نگاه به چین طی سال های اخیر در سیاست خارجی آمریکا و در ذهن تصمیم گیرندگان این کشور دست بالا را داشته و آمریکا را به تمرکز هرچه بیشتر بر چین به منظور ممانعت از به چالش کشیده شدن قدرت اقتصادی و نظامی آمریکا متمایل کرده است. تمرکزی که از نگاه برخی ناظران یادآور رقابت های نظام دو قطبی جنگ سرد می باشد و می تواند بار دیگر منجر به شکل گیری یک نظام دوقطبی در سطح نظام بین الملل گردد.

بنابراین به نظر می رسد که بیش از آنکه خروج آمریکا را بتوان با لنز تعهد این کشور به دموکراسی و لیبرالیسم تحلیل کرد باید آن را از دریچه رقابت با چین و تمرکز بر آسیای شرقی مورد تحلیل قرار داد؛ چرا که اگر چه حضور طالبان در افغانستان به احتمال زیاد می تواند منطقه را به سمت دوره ای جدید از افراط گرایی و تروریسم پیش ببرد، اما تا زمانی که این افراط گرایی خاک آمریکا و یا اهداف و منافع آمریکا در خارج از مرزهای این کشور را مورد تهدید قرا ندهد برای آمریکا موضوع اولویت داری نخواهد بود. ضمن اینکه چنین بی ثباتی هایی از نظر جغرافیایی به مرزهای چین و روسیه نزدیک تر هستند تا آمریکا.

به هر حال اگر از لحاظ اخلاقی و تعهد آمریکا به ارزش های لیبرال بخواهیم خروج آمریکا را مورد تحلیل قرار دهیم ممکن است انتقادات زیادی را بتوان به سیاست آمریکا در رابطه با افغانستان وارد ساخت. اگرچه به نظر می رسد در این رابطه هم نمی توان سیاست و مسایل داخلی جامعه افغانستان را کاملا نادیده انگاشت و تمام مشکل را به آمریکا نسبت داد. اما اگر از دریچه اولویت ها و منافع سیاست خارجی آمریکا در سطح نظام بین الملل موضوع را مورد بررسی قرار دهیم به نظر می رسد که خروج آمریکا از افغانستان یک موضوع متاثر از اولویت بندی و استراتژی کلان سیاست خارجی آمریکا باشد. به عبارت دقیق تر آنچه برای آمریکا اولویت دارد رقابت با چین و ممانعت از قدرت گرفتن این کشور می باشد تا اینکه گسترش دموکراسی و دولت ملت سازی در منطقه‌ای که هر روز در حال عقب گرد، افزایش دولت های ورشکسته، جنگ های داخلی و گسترش اقتدارگراییست. آمریکایی ها به این نتیجه رسیده اند که اگر غول چین از چراغ جادو بیرون بیاید دیگر نمی توان آن را به داخل چراغ برگرداند بنابراین باید از همین اکنون مانع آن شد.

سوال مهم دیگری که پس از خروج آمریکا از افغانستان قابل طرح است این است که آیا این خروج را باید نقطه آغازی برای خروج آمریکا از منطقه خاورمیانه و تغییر استراتژی آمریکا در این منطقه در نظر گرفت؟ و آیا پیشران های حفظ قدرت اقتصادی و رقابت با چین قادر به تامین انگیزه های لازم برای خروج آمریکا از منطقه غرب آسیا و به طور خاص خلیج فارس به عنوان زیر منطقه ای از منطقه بزرگتر خاورمیانه خواهد بود؟

به نظر می رسد که ظهور چالش چین برای موقعیت برتر آمریکا قطعا در رویکرد خاورمیانه ای آمریکا تاثیراتی داشته است. از مهمترین این تاثیرات همانطور که بیان شد تلاش برای بیرون کشیدن پای خود از جنگ های منطقه و متحمل نشدن هزینه های هنگفت می باشد. اما این معنای آن نیست که منطقه خاورمیانه( بطور خاص تر غرب آسیا) برای آمریکا اهمیت خود را از دست داده است. با توجه به نقش منطقه در تامین انرژی، حضور اسرائیل و فرصت هایی که از رهگذر خلاء حضور آمریکا در منطقه می تواند در اختیار چین و روسیه قرار بگیرد، این منطقه همچنان از اهمیت زیادی برای آمریکا برخوردار می باشد. اما مجموعه عوامل گفته شده باعث شده تا آمریکا تصمیم بر تغییر حضور و رویکرد خود در این منطقه بگیرد و با کاستن از حضور نظامی در کشورهایی مثل افغانستان (و احتمالا عراق) خود را درگیر هزینه های اضافی در این منطقه نکند و اگر لازم به مقابله با تروریسم و افراط گرایی هم باشد این کار را از طریق حملات هدفمند پهبادی انجام دهد؛ به این شکل ضمن کاستن از هزینه های اضافی ناشی از حضور فیزیکی و حفاظت بیشتر از جان سربازان آمریکایی، تمرکز خود را بر مهار چین قرار خواهد داد.

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

پربازدیدترین اخبار

آخرین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس