• پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
  • الخميس 9 ذو القعدة 1445
  • Thursday 16 May 2024
×

پیام

Failed loading XML...

Failed loading XML... Opening and ending tag mismatch: link line 1 and head Opening and ending tag mismatch: link line 1 and html EndTag: '/' not found

سیاسی

درباره کودتای ۲۸ مرداد

   03 شهریور 1401  6723

احتساب - کیاست – وحید ریحانی - در شصت و نهمین سالگرد کودتای 1332، نه ‌تنها این ماجرا به تاریخ نپیوسته، بلکه بیش از پیش همچنان موضوعی تازه و دارای مباحث و مجادلات پرشور از سوی صاحبان همه جناح‌ها و دیدگاه‌ها است.

از یک سو جنبش ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد در ایران، به بخشی از نبرد نیابتی سیاسی روزآمد و جاری بین صاحبان دیدگاه‌ها و جناح‌های مختلف در داخل و خارج از ایران تبدیل شده است. از سوی دیگر، راویان متمایل به چهار دسته چپ، سلطنت طلب، مذهبی و ملی، با همه زیرمجموعه‌ها و گروه‌های ترکیبی، تلاش دارند تا با قرائت اختصاصی خود، دیگران را مقصر و جناح خود را قربانی صالح و به دور از خطا و اشتباه نشان دهند. علاوه بر این دو معضل، در طول حدود هفت دهه اخیر، به فراخور زمان و نیاز روزگار، درس تجربه و سیلی روزگار، به جای یک بازنگری صادق منصفانه بی‌ملاحظه، این قرائت‌ها در جهت تطهیر شخصی هر گروه تغییر کرده و به شکلی تعدیل و تغییر یافته و روایت متفاوتی توسط این جریان‌ها ارایه شده است.

این گونه مسایل باعث شده که ناگزیر هر سال، به خصوص در سالگرد 28 مرداد، همچنان به این دوره از تاریخ معاصر ایران توجه شده و موضوع نه تنها به تاریخ نپیوسته، بلکه به شکل جریانی تمام نشده و حکایتی همچنان باقی، حتی بیش از پیش به آن توجه فزاینده می‌شود.

کودتای 28 مرداد و روایت‌های مختلف

این واقعیت که دولت دکتر محمد مصدق با حمایت و مشارکت کامل و/ یا مقطعی آمریکا و بریتانیا و به دنبال قیام ملی سراسری علیه استعمار و استثمار بریتانیا در ایران، به خصوص در صنعت نفت، سرنگون شده، این که هر کدام از جریان‌های دخیل در حوادث آن روزگار، از بدو پیروزی مخالفان مصدق تا سالهای بعد از انقلاب جان باخته، این که موضع‌گیری‌های تاریخی آغشته به حب و بغض‌های درست و نادرست و فرا و ورای حوادث تاریخی محض و آکنده از مجادلات استمرار یافته تا امروز است، کار را برای یک قضات متوازن مستقل و فارغ از هیجانات از‌پیش‌ تعیین، بسیار دشوار ساخته و موجب شده تا دل‌بستگان هر گروه، بیشتر به جمع‌آوری استشهاد از لابه‌لای اسناد، گزارشها و منابع مختلف، برای مقاصد از‌پیش‌معلوم بپردازند.

برخلاف ادعای شماری از راویان نحله‌های مختلف تاریخ نگاری داخلی منتقد دولت مصدق، در ماجرای واکاوی 28 مرداد و سقوط دولت، همه تقصیرها متوجه دولت یا دیگر گروه‌ها بوده، حال آن که در روایت حامیان دولت مصدق (با همه قرائت‌ها)، سقوط دولت، ماجرایی خلق‌الساعه، دارای روندی کوتاه مدت بود که در جریان وقوع آن دولت و شخص دکتر مصدق کمترین نقش و مسوولیت را داشته و عمده قصور یا تقصیرها متوجه دیگران بوده است.

از سوی دیگر در روایات مختلف، عمدتا به یکی از تحولات داخلی، منطقه‌ای و بین المللی توجه شده و به دو مقوله دیگر کم اعتنایی یا بی اعتنایی شده است. بخشی از این نظرات، به عدم اشراف و اعتنا به جزییات و کلیات تحولات ملی، منطقه‌ای و بین‌المللی و ارتباط منطقی آنها با هم و/یا عدم آشنایی و دسترسی بسیاری از محققان داخلی به منابع و اسناد بین المللی و برعکس عدم آشنایی و دسترسی بسیاری از محققان غیرایرانی یا مقیم خارج، به منابع داخلی ایرانی است. این موارد باعث شده که در تحقیقات داخلی، تحولات بین‌المللی کم اهمیت جلوه کرده و برعکس از نظر محققان خارجی، تحولات داخلی کم ارزش دانسته شود.

سوای مساله فقر توجه به منابع و تحولات داخلی، در میان نوشته‌های محققان خارجی استفاده و اتکا به منابع غیرقابل راستی آزمایی و غیرقابل ردیابی امنیتی آمریکایی از معضلات جدی است. از یک سو با محققان سابق عضو سرویس امنیت خارجی آمریکا (از قبیل ریچارد کاتم، جان فوران و دانلد ویلبر) و یا محققان مدعی داشتن دسترسی به منابع مکتوب و یادمانده‌های اطلاعاتی-امنیتی (به خصوص مارک گازیوروفسکی و مالکم برن) مواجه هستیم که نه تنها صحت و سقم داده هایشان که حتی مشخصات دقیق منابع خبری آنان پس از قریب به هفتاد سال همچنان غیرقابل راستی آزمایی است و مخاطب ناگزیر است بدون اعتنا به استانداردهای پژوهشی همه آنها را راست و دقیق تصور کند.

برای نمونه، در مورد گازیوروفسکی، سوای چند کتاب بعدی، مقاله نخست او با عنوان "کودتای 1953 در ایران" در آگوست 1987 در فصلنامه بین المللی مطالعات خاورمیانه منتشر شده، در کنار ارایه گزارهای مهم و متفاوتی، به شماری از ایرانیان اتهام سنگین و جدی دریافت پول و همدستی با سرویس‌های امنیتی آمریکا و بریتانیا زده شده است. این اتهامات سنگین و جدی از منبع "تعدادی از افسران بازنشسته سیا که امکان افشای نامشان وجود ندارد" نقل شده است.

این مقاله مهم، اسکلت اصلی و بن‌مایه بسیاری از راویان تاریخ ملی شدن صنعت نفت و کودتای 28 مرداد است و نه تنها در نقل و تحلیل آن روزگاران که حتی در شبیه سازی آن رخدادها با حوادث بعدی تاکنون به عنوان مهمترین منبع مورد استناد قرار گرفته و من نیز شخصا سالها با اشتیاق به آن اعتناء و استناد می‌کردم. حال آن که با گذشت 69 سال از 28 مرداد و 35 سال از نگارش آن مقاله، هنوز خبری از ارایه مشخصات منابع این اتهامات و یا دست کم تلاش برای اثبات محتوای ادعاهای آنان نیست. در صورتی که از نظر نقد و بررسی منابع تاریخی، چنین روایات شبهه ناک و غیرقابل راستی آزمایی فاقد ارزش علمی است.

نویسنده این مقاله، اگر چنین ادعاها و اتهامات مشخص و غیرقابل اثباتی را درباره هموطنان آمریکایی خود مطرح کرده و قادر به اثبات آن نبود، یقینا با تبعات سخت و سنگین قضایی و شغلی مواجه و وجهه آکادمیک او با خطر جدی رو به رو می شد. هر چند که شماری از ایرانیان، در جدال سیاسی و مسابقه سیاه نمایی یکدیگر، با شیفتگی و شوق آن را وحی بپندارند.

یکی از معضلات تاریخ‌نگاری و 28 مرداد، اعتماد بی چون و چرا به منابع و اسناد رسمی خارجی است. حال آن که ارزش و جایگاه این اسناد یکسان نیستند. برای نمونه در گزارش سیا از کودتا که توسط دانلد ویلبر و تیم او آمده که خوب است برای جلب نظر آیت الله‌العظمی بروجردی خوب است سمتی در دولت جدید پس از مصدق به او واگذار شود. این در شرایطی است که جایگاه بی نظیر مادی و معنوی بروجردی به عنوان رهبر بلامنازع جهان شیعه کمتر از دربار ایران و سازمان سیا نبود.

یا در بخش دوم گزارش‌های وزارت خارجه آمریکا که در سال‌های اخیر منتشر شده، مکررا از شایعات، گمانه زنی شنیده‌هایی سخن گفته شده که بعضا توسط مخاطب شوقمند ایرانی به عنوان فکت تاریخی تعبیر شده است. برای نمونه می توان به گزارش عجیب و نادرست تلاش کاشانی برای ائتلاف با حزب توده بر اساس یک گزارش ناشناس در همین مجموعه اشاره کرد.

مورد مهم و قابل توجه دیگر، مجموعه مقالات متعدد و سه کتاب یرواند آبراهامیان است که در ایران با اقبال کم نظیر و غیرقابل انکاری مواجه شده است. سوای انتقادات جدی روایی و تحلیلی که به آثار آبراهامیان وارد است که من اجمالا قبلا به آن‌ها اشاره کرده‌ام و این جا مجال مناسبی پرداختن به آنها نیست، از سه منظر کلی باید در پژوهش‌های مهم او تامل داشت:

نخست، چنان که گفت شد، بی اعتنایی و بی‌ارزش دانستن همه تحولات داخلی در موضوع کودتا و حواشی آن، دوم، تلاش برای کمرنگ یا بی اساس دانستن دغدغه آمریکا در موضوع رقابت با شوروی و نقش این دغدغه در عملیات براندازی دولت مصدق و سوم، دلبستگی آشکار و پنهان آبراهامیان به جنبش چپ و علی‌الخصوص حزب توده و تلاش جدی او برای توجیه و لاپوشانی نقش مخرب رهبری و بدنه حزب توده در کل جریان‌های نهضت ملی و کودتا.

روایت رسمی انگلستان و امریکا در باره کودتای 28 مرداد

صرف نظر از نویسندگان خارجی، روایت‌های رسمی، مرسوم و کلاسیک آمریکایی و بریتانیایی درباره ملی شدن صنعت نفت و 28 مرداد نیز آکنده از غرض، کینه و بی اعتنایی به حقوق ملی ایران بوده است. آمریکایی‌ها تا سال‌ها تلاش داشتند مصدق را غیرقابل تحمل و ادامه دولت او را ضرورتا منتهی به سلطه ناگزیر حزب توده، کمونیسم و شوروی در ایران تلقی کنند.

برای دولت بریتانیا و تاریخ‌نگاری رسمی استعماری آن، موضوع بدتر و سخت‌تر بود. سوای تعابیر نامتعارف سخیف و توهین آمیز دیپلمات‌های بریتانیایی (از قبیل انتونی ایدن، فرانسیس شپرد، جورج میدلتون، سام فال و ...) درباره شخص مصدق و بعضا دیگر یاران او که طبعا نشان از کینه آنان در موضوع خلع ید از یکی از مهمترین منابع استعمار بریتانیا بود، در تاریخ‌نگاری‌ها و روایات دولتی، حتی از ذکر نام ملی شدن نفت خودداری شده است.

از سوی دیگر، تاکنون نیز، سوای مورد جک استراو، هیچ مقام مسوول و در قدرت بریتانیایی تاکنون دخالت حکومت آن کشور در براندازی دولت مصدق را تایید نکرده، تقریبا اجازه انتشار هیچ سند رسمی در این موضوع را نداده و حتی تلاشهای افرادی چون نگارنده برای دسترسی به این مدارک، بر اساس قانون صریح دسترسی به اطلاعات، را ناکام گذاشته است.

این عناد تا جایی پیش رفته که وقتی بعد از کودتا به مدت چند سال مورخان رسمی وزارت خارجه بریتانیا، تحت رهبری روهان باتلر، مورخ رسمی وزارت خارجه آن کشور، مجموعه مهمی را درباره کالبد شکافی آن چه که در ایران گذشت، برای توجه و واکاوی نخبگان حکومتی و مقامات امنیتی، دیپلماتیک، سیاسی و مشورتی بریتانیا تالیف کردند، با پرهیز از نام ملی شدن یا کودتا، عنوان پژوهش خود را به "واگذاری آبادان" تقلیل دادند تا عمق دیدگاه ضدایرانی و تداوم نیت استعماری خود را نسبت به تلاش ضداستعماری ایرانیان نشان دهند.

چپ و کودتای 28 مرداد

در حدود هفت دهه تاریخ‌نگاری چپ و به خصوص حزب توده، مواضع آنان در قبال حوادث سال‌های مورد بحث تغییرات شگرفی کرده. این مواضع از نهضت و رهبری یک حرکت فئودالی/ بورژوازی/ خرده بورژوازی آغاز شد، در پایان دوره نخست صدارت مصدق به مرز نوعی بی‌طرفی رسید، در دوره دوم دولت مصدق و به خصوص پس از مرگ جوزف استالین و بالا گرفتن جنگ قدرت در شوروی، به موضع تشتت و بعضا دفاع از تندروان درون نهضت ملی رسید. مواضعی که ضمن ایجاد هراس میان نیروهای مذهبی و دلگیری شماری از حامیان دولت مصدق، عملا نه تنها هیچ ارزش افزوده مثبتی برای آن دولت نداشت، بلکه با انفعال تعمدی و ممانعت از مشارکت اعضای نظامی و غیرنظامی در مقابله با براندازی دولت، عملا نقش منفی از آن دوره از خود به یادگار گذاشت.

با این حال، هر چه از آن دوران دور و به امروز نزدیک شدیم، هم رهبران حزب توده، هم دیگر نیروهای تازه برآمده چپ غیرتوده‌ای و ضدتوده‌ای و هم تاریخنگاری‌های آنان به طور فزاینده و کم کم همه جانبه به مواضع رسمی جبهه ملی و دفاع کامل از دولت دکتر مصدق رسید. مواضعی که از انتقاد از خود در قبال عملکرد دوران نهضت ملی آغاز شد و به تدریج به ادعای همراهی و همگامی و وفاداری تغییر شکل یافت. در این نحله میتوان به آثار آبراهامیان، خسرو شاکری و حمید شوکت اشاره کرد.

روایت سلطنت طلبان و حامیان نظام پادشاهی پهلوی

قرائت و روایت سلطنت طلب و حامی نظام پادشاهی پهلوی، نیز دچار همین دگردیسی و تغییر شکل و محتوا بود. روایت اولیه غالب و رایج آنان این بود که محمد رضا شاه جوان از آغاز نهضت ملی حامی کامل نهضت ملی شدن صنعت نفت و دولت مصدق بود و با وجود قیام موفق ملی سی تیر 1331 که علنا و کاملا علیه اقتدار و منویات شاه بود، این مصدق و اطرافیان تندرو او بودند که با لجاجت و شاه ستیزی مانع تداوم این همکاری شدند و قصد نهایی آنان نیز سرنگونی سلطنت و جایگزینی نظام جمهوری و ائتلاف با کمونیست‌ها بود.

در طول ربع قرن میان کودتا تا انقلاب، شاه به طرز عجیب ولی قابل درک و با وجود سرکوب‌های گسترده سیاسی و امنیتی، خود را زیر سایه نام، شهرت و محبوبیت نهضت ملی مصدق می‌دید. شاه در آغاز در گفته‌ها و نوشته‌های خود در تخریب چهره مصدق و تخفیف اهمیت جنبش ملی شدن نفت تلاش و خود را شریک اصلی آن خطاب کرد. شاه نهایتا وقتی در سالهای پایانی حکومت پهلوی با تغییر یا خاتمه قرارداد کنسرسیوم به قرارداد خرید خدمات و سرویس شرکت‌های عامل خارجی در مرداد 1352، مدعی شد که این اقدام ملی کردن واقعی و جدی نفت است و اوست که قهرمان اصلی ملی شدن نفت ایران است. این تلاش تا جایی پیش رفت که شاه طی فرمانی روز نهم مرداد را به عنوان روز ملی شدن نفت نامید. تلاشی که هرگز از نظر افکار عمومی جدی گرفته نشد و حتی در حاشیه تاریخ نیز نامی از آن نمانده است.

سوای مواضع شخص شاه و درباریان، راویان سلطنت طلب نیز از ابتدا تاکنون تغییرات زیادی در مواضع خود داده‌اند. در اولین واکنش‌های آنان درباره براندازی دولت مصدق، از جمله در مجموعه مقالات و کتاب نصرت الله معینیان با عنوان: قیام در راه سلطنت"، مصدق را لجوج، غیرقابل اعتماد و دشمن شاه و ادامه آن دولت را خطرناک خواندند. در طول سال‌ها شکل و ادبیات این دسته تا حد زیادی توام با سکوت، توجیه و یا حتی پوزش خواهانه بود.

با این حال، از حدود دو دهه اخیر و به مدد روایات مجعول، یک سویه و هدف‌مند رسانه‌های فارسی زبان خارجی، مخالفت با عملکرد دولتهای بعد از انقلاب و تاریخ‌نگاری رسمی آن و همچنین رشد دیدگاه حمایت آنان از مداخله مستقیم اقتصادی، سیاسی و نظامی آمریکا و دیگر قدرت‌های خارجی موجب شده تا لحن و محتوای این روایات نه تنها با نهضت ملی و براندازی که با اصل جنبش ملی شدن نفت، نه حتی با مواضع ظاهری فعلی که همگام با مواضع قدیمی استعماری و آشکارا سلطه جویانه از رده خارج کودتاگران آمریکایی و بریتانیایی شود. این دیدگاه همچنان در حال گسترش دیدگاه متوهم و یک سویه خود با اتکاء به مسایل و مصایب امروز ایران است، تا جایی که از نظر برخی از آنان، به خصوص نوسلطنت طلبان کوچ کرده از دیگر جناح‌ها، به تدریج مصدق و یارانش از خطاکار و جفاکار به خائن و جاسوس و مزدور مبدل شد.

در قرائت‌های جدیدتر این جریان، برخلاف گذشته، ابایی از ابراز همدستی و همکاری شاه با نیروهای بیگانه برای براندازی دولت مصدق نیست و برعکس به عنوان یک الگوی رفتاری و پیشنهادی برای ایران امروز عنوان می‌شود که دولت مصدق یاغی و غیرقانونی بود و همدستی شاه با آمریکا و بریتانیا اقدامی صحیح، قیامی ملی و در جهت مصالح ملی قلمداد می‌شود که عدم انجام آن موجب بروز خطرات جدی و جبران ناپذیر برای ایران می‌شد.

در ادامه همین قرائت‌ها، در سالهای اخیر، محققان حامی پادشاهی، همچون داریوش بایندر تئوری جدیدی را مطرح کرده‌اند که کودتای نافرجام 25 مرداد تلاش نیروهای خارجی برای سرنگونی مصدق بوده، ولی با شکست آن، در 28 مرداد عملیات ملی جدیدی با هدایت کاشانی و بهبهانی و حامیان آنان در حمایت از شاه رخ داده که ربطی به نیروهای خارجی نداشته است.

تاریخ‌نگاری نیروهای مذهبی در باره‌ی 28 مرداد

داستان عملکرد نیروهای مذهبی و تاریخ‌نگاری آنان هم حکایت خود را دارد. اگر از نحله نسبتا محدود نیروهای مذهبی تا آخر وفادار به دکتر مصدق، بگذریم که در سالهای اخیر بعضا در تعداد و میزان قدرت آنان در زمان نهضت ملی اغراق شده، نوع نگاه و عملکرد و به تبع آن تاریخ‌نگاری آنان را می‌توان به چهار گروه تقسیم کرد:

- عملکرد و تاریخ‌نگاری حامیان آیت‌الله کاشانی، - عملکرد و تاریخ نگاری فداییان اسلام و دلبستگان آن، - تاریخ‌نگاری نیروهای غیرسیاسی مذهبی عمدتا حامیان آیت الله العظمی بروجردی و عملکرد این طیف، - تاریخ‌نگاری تجمیعی در روایت رسمی جمهوری اسلامی.

از منظر کاشانی و حامیانش، شخص او بود که با اتکا به سوابق استعمارستیزی و مبارزه با بریتانیا از زمان جنگ جهانی اول به بعد و تلاش‌های او و حامیانش در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، نفت را ملی کرد و یا دست کم شریک و یکی از عوامل اصلی این افتخار ملی بود. این بیان در واقع پاسخ به تلاش‌های نیروهای چپ و ملی در تخفیف یا نادیده گرفتن جایگاه کاشانی در رهبری نهضت ملی است. در این دوره کاشانی آن قدر نسبت به جایگاه خود مطمئن و غره بود که حتی با مرجعیت شیعه نیز با بی اعتنایی و تفرعن و بعضا با تعابیر نامناسب و نامتعارف برخورد می‌کرد.

سوای دوران اولیه نهضت ملی و دولت نخست دکتر مصدق و اختلافات نسبتا محدود و کم اثر، از آن جایی که آیت الله کاشانی و حامیانش نقش اساسی و همه جانبه در قیام سی تیر، شکست دولت مستعجل احمد قوام و بازگشت قهرمانانه مصدق داشتند، نوع مناسبات و نگاه دو چهره شاخص نهضت ملی نیز ناگزیر دچار تحول و تغییر شد. مصدق نه تنها وقع چندانی به نقش کاشانی در اعاده قدرت او و ضرورت مشارکت بیشتر با کاشانی نمی‌داد و اعتقادی به دادن سهم بیشتر به او نداشت، بلکه به اتکای به قدرت تازه یافته و اعتماد به نفس جدید خود، حتی سطح پذیرش توصیه‌ها و مداخلات قبلی کاشانی را نیز تاب نیاورد. در طرف مقابل، کاشانی نیز خود را ناجی و احیاگر مصدق می دانست و به سبکی کاملا عرفی و زمینی، سهم خود را از قدرت طلب می‌کرد.

البته در سال آخر دولت مصدق، به دلایل دیگری از جمله ایجاد کابینه کاملا غیرائتلافی و یک دست، افزایش قدرت تندروان در اردوگاه مصدق، کشمکش مصدق برای کسب اختیارات فوق العاده فراقانونی، چالش با مجلس هفدهم، حوادث نهم اسفند 1331 و برگزاری همه پرسی انحلال مجلس هفدهم، کاشانی را به دیدگاه مخالفت اساسی با دولت مصدق و همسویی با دربار کشاند. این روند شرایط را به این سمت کشاند که دست کم در شش ماه پایانی عمر دولت مصدق، عملا کاشانی به این سمت گرایش پیدا کرد که به دلیل دشمنی مصدق با مجلس و شاه و نزدیک شدن به حزب توده، اولا ادامه کار آن دولت خطرناک و غیرقابل تحمل بود و ضمنا براندازی مصدق از هر راهی، با هر کمکی و به هر وسیله ای مباح و قابل توجیه می‌نمود. اگرچه کاشانی از سقوط مصدق خوشحال بود، ولی روایات وابستگی او به عوامل خارجی کودتا ثابت نشده است.

به هر روی، این سوء محاسبه کاشانی و انتخاب او در جریان براندازی، به تدریج در سال‌های بعد به نزول نفوذ و محبوبیت کاشانی منجر شد و جایگاه اجتماعی و دینی او را به طرز آشکاری کاهش داد و منجر به گرفتاریهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی برای او شد. طبعا در این روند جدایی، برخی از نزدیکان کاشانی که با شاه و دربار دوستی داشتد (ماند مصطفی کاشانی فرزند آیت الله که دوست شخصی شاه بود ) و یا همراهان سابق مصدق که از او بریده و راهشان را جدا کرده بودند (از قبیل مظفر بقایی) نیز تاثیرگذار و تعیین کننده بودند.

داستان عملکرد و تاریخ نگاری مظفر بقایی و همفکران او از قبیل جلال الدین مدنی، حسن آیت و ... نیز قابل توجه است. در نیمه نخست دولت مصدق، بقایی یکی از مهمترین رهبران نهضت ملی و به تعبیر برخی از مورخان ملی همچون همایون کاتوزیان نفر دوم نهضت ملی بود. با این همه به تعبیر دشمنان بقایی، به دلیل جاه طلبی، کینه و روابط با دشمنان مصدق و به تعبیر بقایی و یارانش، به دلیل انحراف مصدق و یارانش، زیاده خواهی مصدق و خطرات ادامه دولت او، بقایی و شماری دیگر از ناراضیان نهضت ملی عملا به کاشانی و شاه نزدیک شدند.

سوی دیگر داستان، فداییان اسلام و رهبر آن سید مجتبی نواب صفوی بودند که با انجام ترور افرادی چون عبدالحسین هژیر و سپهبد حاج‌علی رزم آرا خود را عامل اصلی تسطیح راه نهضت ملی و سهم خواه آن می‌دانستند. فداییان اسلام برخلاف کاشانی در پی اجرای کامل شریعت و برقراری حکومت اسلامی نبود، به دنبال برقراری حکومت اسلامی و دست کم اجرای احکام شرغی از هر راه، حتی انجام ترور و یا تعامل با شاه بودند. آن چه که در روایت و قرائت هواداران فداییان اسلام کمتر گفته شده، روند جدایی راه آنان نه تنها از مرجعیت شیعه که از کاشانی بود.

برخلاف دوستی و همکاری اولیه با کاشانی، از جمله در جریان عفو و رهایی خلیل طهماسبی، از آن جایی که به باور فداییان اسلام در موارد مختلف، از جمله حبس نواب صفوی در بیشتر دوران دولت مصدق، کاشانی هیچ همراهی با آنان نکرد، روابط آنان با کاشانی نیز همانند دولت مصدق تیره شد. در این مدت و شاید به دلیل زندانی بودن نواب، فداییان اسلام و رویکرد رادیکال آن، بعضا بازیچه قدرت‌های مختلف می شد که منجر به ترور نافرجام دکتر حسین فاطمی توسط آنان شد.

این تیرگی منجر به صدور بیانیه های به شدت توهین آمیز آنان علیه مخالفان خود، از جمله کاشانی شد. هر چند که در اواخر دولت مصدق، فداییان اسلام نیز با سکوت یا همراهی خود و تعامل با عوامل دربار، آشکارا و عملا شریک براندازی محسوب شدند. اشتباه بزرگ دیگر نواب و یارانش، درافتادن با آیت الله بروجردی و جایگاه یگانه او در رهبری شیعیان بود. منازعه‌ای که بازنده محتوم آن فداییان اسلام بود. نواب پس از کودتا با حمایت دولت زاهدی به مصر و اردن و فلسطین سفر کرد و حتی در انتخابات مجلس هیجدهم نامزد شد. ولی با فشار منتقدان خود انصراف داد. البته پس از یک سال پس از ترور نافرجام حسین علاء عملا دوران فداییان اسلام به سر آمد و طومارشان در هم پیچیده شد.

رهبری بلامنازع مرجعیت شیعه، آیت الله العظمی بروجردی در قم، شرایط دشواری را برای او رقم می‌زد. برخی از علما و مجتهدان مهم ولی پایین‌تر از بروجردی، از قبیل آیت‌الله محمد تقی خوانساری، سید رضا و سید ابوالفضل زنجانی در اندازه های مختلف از نهضت ملی حمایت می کردند. بروجردی نیز تا حدود سی تیر تلویحا حامی نهضت بود. ولی با افزایش حضور و نفوذ حزب توده و افتراق میان مصدق با علمای تهران و شخص شاه، بروجردی موضع سکوت در پیش گرفت و حاضر به ادامه حمایت آشکار از مصدق نشد. این در حالی بود که بروجردی به شدت به دلیل اغتشاشات در کشور به خصوص در قم نگران بود و آن را ناشی از عناصر توده ای یا فداییان اسلام می‌دانست و با هر دو این گروه‌ها مخالفت و زاویه جدی داشت.

این اختلاف تا جایی پیش رفت که در گرفتاری رهبران و اعضای فداییان اسلام پس از 28 مرداد، بروجردی برخلاف اصرارهای برخی از علما، حاضر به وساطت برای رهایی آنان و حتی تخفیف در مجازات آنان نشد. این وضعیت در ماه‌های پایانی دولت مصدق تشدید شد. از یک سو مصدق نسبتا به مقام استثنایی بروجردی تا حدی بی‌اعتنایی می‌کرد و از سوی دیگر، درست یا غلط، این طور به بروجردی و دیگر علما تفهیم شده بود که دولت مصدق دولتی ناتوان و در آستانه سقوط و قدرت کمونیست‌های توده‌ای روزافزون است و در این شرایط گزینه‌ای به نام مصدق برای آینده تنها کشور دارای حکومت شیعه در جهان وجود ندارد و انتخاب بین شاه و کمونیسم است.

در این میان و با این معادله واقعی یا مصنوعی، مشخص بود که رهبری روحانی شیعه چه انتخابی داشت. خطر نفوذ روزافزون حزب توده واقعیت داشت. ولی تلاش‌های ماموران سرویس‌های امنیتی آمریکایی و بریتانیایی در بزرگنمایی این خطر، در جهت تلاش برای شکل گیری ذهن و احساس علمای بزرگ در مواجهه یا سکوت در برابر دولت مصدق قابل توجه و تامل است.

چهارمین نحله قرائت مذهبی از دوران نهضت ملی شدن نفت و 28 مرداد، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ظاهر شد. جایی که تاریخ نگاری به غلط تلاش داشته که به طور مصنوعی و مصلحتی، هر سه نگاه دینی وابسته به کاشانی، نواب صفوی و بروجردی و حتی حامیان مذهبی مصدق مانند آیت الله محمود طالقانی و برادران زنجانی‌ را تجمیع کرده و همه آنان را در یک جبهه واحد قلمداد کند. امری که نه خود آنان و نه هیچ کدام از پیروانشان بدان باور نداشته و ندارند.

عملکرد و تاریخ‌نگاری حامیان مصدق

دراین موضوع، حکایت عملکرد و تاریخ‌نگاری حامیان دکتر محمد مصدق نیز جالب توجه و عبرت آموز است. از این منظر، از آن جایی که مصدق و دولت او قربانی و شهید کودتا محسوب می‌شوند، عملکرد آن دوران کاملا درست و بری از خطا و اشتباه جلوه داده می‌شود. در این نگاه، اساسا منتقد مستقل یا مخالف سالم ، و ناوابسته‌ای برای مصدق و دولت و عملکرد او متصور نیست و هر منتقد یا مخالفی لزوما نادان، خائن، وابسته یا جاسوس فلمداد می‌شود.

در دوران نخست دولت مصدق تا سی تیر 1331، با پشتیبانی وفاق ملی، حمایت مرجعیت و روحانیت و همراهی نسبی شاه، دربار و مجلس، مصدق در جبهه داخل و خارج توفیق جدی داشت و کار دولت او در جهت تثبیت حقوقی و قانونی ملی شدن نفت به خوبی پیش رفت.

با این حال، در نیمه دوم دولت مصدق، دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی او، برخلاف دورۀ نخست صدارتش، تا حد زیادی از دقت نظر و مشارکت در روندهای بین‌المللی مربوط به ایران غافل ماند. اگر در دور نخست نهضت ملی، تا قبل از تیر ماه 1331، وزارت خارجۀ ایران با استفاده از ابزار مذاکرات فشرده، کار با مشاوران و نخبگان داخلی و خارجی و ایرانیان نخبۀ خارج از کشور، ظرفیت رسانه‌های بین‌المللی و افکار عمومی جهان، توانست تلاش‌های سیاسی- حقوقی استعمار بریتانیا را خنثی کرده و تلاش ایران برای ملی کردن نفت خود را تا حد زیادی به کرسی بنشاند.

ولی در دورۀ دوم، وزارت خارجه و دستگاه دیپلماسی ایران، روز‌به‌روز درگیر مناقشات پایان‌ناپذیر داخلی شد و دکترحسین فاطمی وزیر خارجۀ وقت نیز به‌جای توجه جدی به امور بین‌المللی، در‌عمل، بیشتر، نمایندۀ جناح تندروی دولت و متولی تبلیغات و سخنگوی مطبوعاتی و رسانه‌ای حکومت در امور تبلیغات سیاسی داخلی بود. این ارزیابی البته هیج ارتباطی به جایگاه والای رشادت، وفاداری و جانفشانی فاطمی و شهادت او در راه نهضت ملی ندارد و خدشه ای به آن وارد نمی‌کند.

چهره‌ای که جامعۀ بین‌المللی از ایران در دوران نخست صدارت مصدق داشت، کشوری بود که به حق خواستار به دست گرفتن سرمایۀ ملی خود و رفع استعمار بریتانیا از‌طریق مذاکره و راه‌های قانونی و مسالمت‌جویانه بود. ولی در دورۀ دوم، به‌تدریج چالش‌های داخلی و خارجی، این چهره نخست‌وزیر را به چهره دولتی لجوج و غیرقابل مذاکره تبدیل کرد که با اشتباه‌هات و ضعف مدیریت تدریجیاش، خواسته یا ناخواسته، در حال آماده‌سازی راه برای قدرت گرفتن حامیان اتحاد جماهیر شوروی در ایران بود.

مصدق و شماری از یاران تندروی او باور داشتند که با تحریم نفت ایران و از کار آمدن پالایشگاه آبادان، به عنوان بزرگترین پالایشگاه جهان در آن زمان، چرخه تولید و توزیع انرژی جهان دچار وقفه خواهد شد و از این رو امکان تداوم آن وجود نخواهد نداشت. این در حالی بود که در طول دوران تحریم، با وجود تلاشهای بسیار، ایران فقط دو بار موفق به توافق برای فروش نفت به ایتالیا و ژاپن شد. در هر دو مورد فشارهای بین المللی حقوقی و سیاسی مانع چنین اقدامی شد و دنیا هم بدون نفت ایران به راه خود ادامه داد.

این سوءمحاسبه عملا بیشتر نقشه‌های اقتصادی دولت مصدق را به هم زد. اقداماتی از قبیل افزایش صادرات و انتشار و فروش اوراق قرضه ملی که حتما به طور مقطعی موفق بودند، ولی هرگز نمی‌توانست و نتوانست به عنوان یک راهکار راهبردی و دراز مدت به رفع بحران اقتصادی ایران کمک کند.

در همین دوران بود که سه تغییر قدرت در عرصه بین‌المللی مؤثر به عنوان سه حادثۀ شگرف سرنوشت ساز بر وضعیت ایران رخ داد، بی‌آنکه دولت و دستگاه دیپلماسی به تغییرات و تأثیرات مستقیم این حوادث بر ایران، توجه جدی بکنند:

1- شکست دولت کارگری بریتانیا به رهبری کلمنت اتلی که بی‌علاقه به مماشات و مصالحه با ایران نبود و روی کار آمدن وینستون چرچیلِ محافظه‌کار که هم خودش و هم اطرافیان تندروتر از خودش، باور داشتند که مصدق اهل مذاکره نیست و چارۀ کار را فقط در براندازی می‌دانستند.

2- در آمریکا نیز هری ترومنِ دمکرات که در آغاز کار کم و بیش به ‌دنبال ایجاد نوعی راهکار مسالمت‌جویانه بین تهران و لندن بود، جای خود را به دولت آیزنهاور، نظامی جمهوری‌خواه داد که او با بیمناکی از خطر شوروی و سیطره کمونیسم در ایران، از حل مسالمت‌آمیز مسالۀ ایران ناامید بود و به کلید خوردن عملیات براندازی رضایت داد.

3-این در حالی بود که در همین دوران، با مرگ جوزف استالین و آغاز جنگ قدرت بر سر جانشینی او، از توجه شوروی به امور ایران کاسته شد و از این بابت، هم خیال لندن و واشنگتن راحت شد و هم حزب توده هدایت و نظارت حزب مادر در مسکو را از دست داد و در آن برهۀ حساس، دچار اغتشاش در تصمیم‌گیری شد.

از آغاز نهضت ملی شدن صنعت نفت، جناح‌های تندرو در بریتانیا اصرار داشتند که مذاکره با ایران بی‌فایده است و با «پیرمرد لجوج» خطاب کردن مصدق، سعی در کشاندن آمریکا به عملیات براندازی داشتند. از نظر لندن، مسئلۀ ملی شدن نفت ایران، مهم‌ترین دلیل برای ضرورت براندازی دولت مصدق بود. این در حالی بود که از منظر دمکرات‌های آمریکایی‌، مسالۀ جنگ سرد و خطر شوروی و کمونیسم و منطقه، وجه مهمتر در ماجرای ایران بود و دخالت نظامی در امور ایران را خطرناک و غیرضروری می‌دانست. روی کار آمدن چرچیل و آیزنهاور این دو دیدگاه را به هم نزدیک کرد تا عملیات براندازی، با بهره گرفتن از عناصر داخلی شکل گیرد.

نگرانی از رشد قدرت حزب توده و نزدیک شدن تدریجی چپ‌ها به مصدق، امری غیرواقعی نبود؛ ولی دستگاه‌های جاسوسی و امنیتی خارجی و عوامل داخلی آنها، در این مسئله بسیار اغراق کردند. این اغراق منفعتی دوسویه داشت:

اول، اختلاف نظرات و تردیدهای سران آمریکا و بریتانیا و سرویسهای امنیتی دو کشور در براندازی دولت مصدق را از بین می‌برد. دوم، جریان اصلی جامعۀ مذهبی و سنتی ایران را که در حال روگردانی از مصدق بود نسبت به اینکه سرنوشت ایران به‌دست کمونیستها بیفتد، هراسان می‌کرد و آنان را بیشتر به‌سوی شاه و توافق با براندازی دولت مصدق سوق می‌داد.

تصور نادقیق دیگر مصدق این بود که قادر به اختلاف افکنی میان لندن و واشنگتن است و می‌تواند آمریکا را در راه تحقق قانونی بین‌المللی با خود همراه کند. این سوءمحاسبه در ابتدا کمک خیلی زیادی به تثبیت حقانیت ایران در عرصه جهانی نکرد و در دور دوم کاملا به ضرر ایران تمام شد.

اگر به شرایط داخلی برگردیم، هم مصدق و هم طیف‌های مختلف از متحدان دیروز که امروز از یکدیگر روگردان شده بودند، در پی پیشبرد اهداف خود، «به هر قیمتی» و بدون ملاحظۀ تبعات آن بودند. این به هر قیمتی ماندن و تغییر نکردن وضع موجود و بی‌اعتنا به تبعات و هزینه‌های آن یا به هرقیمتی بدون توجه به تبعات و هزینه‌های آن، نتیجه‌ای جز رقم خوردن اندیشۀ انسداد و براندازی مصدق نداشت.

مساله عدم تداوم حکومت ائتلافی و فراگیر پس از قیام سی تیر، و ادامه تنش مجلس و مصدق بر سر افزایش اختیارات مصدق و داستان دنباله دار مجلس هفدهم (از آغاز تا پایان)، از عوامل مهم تسریع و تشدید روند براندازی بود.

انتخابات مجلس هفدهم که در دوران صدارت مصدق برگزار شد، از نظر ساز‌و‌کار برگزاری و نتیجه، بدترین نمونه با فاصلۀ بسیار، در طول دوران مشروطیت، بود. تعداد مراکزی که انتخابات در آنجا برگزار نشد و به‌اصطلاح آن زمان، کرسی‌های معطل‌مانده، به‌تنهایی در دورۀ هفدهم، از کل ادوار اول تا شانزدهم و هیجدهم تا بیست‌و‌چهارم مجلس شورای ملی بیشتر بود. ناتوانی در برگزاری انتخابات در برخی شهرستانها از یک سو و ابطال نتیجۀ انتخابات در مناطقی که نمایندۀ مد‌نظر دولت رأی نیاورده بود، در‌عمل مجلس یکدستی را برای دولت رقم زد.

ولی با تحولات بعدی و مخالفت تدریجی نمایندگان مجلس هفدهم با لوایح دولتی، به‌خصوص مطالبۀ اختیارات فوق‌العاده فراقانونی و کم‌رنگ کردن نقش پارلمان، میانۀ دولت و مجلس را به هم زد. در این شرایط بود که پس از یک دوره کشمکش، مصدق در اقدامی حیرت‌انگیز تصمیم به انحلال مجلس گرفت. تصمیم برای برگزاری همه‌پرسی انحلال مجلس هفدهم، با مخالفت شماری از نیروهای معتدل جبهۀ ملی (همچون کریم سنجابی، غلامحسین صدیقی، عبدالله معظمی و خلیل ملکی) مواجه شد؛ ولی مصدق و تندروان دولت تصمیم به اجرای این کار گرفتند.

انحلال مجلس توسط رییس دولت، اقدامی معمول و ممکن در نظام‌های پارلمانتاریستی ولی در این مسیر، اول باید خود دولت منبعث از پارلمان استعفا کند و بعد مجلس را منحل کند. نخست‌وزیر، مشروعیت قانونی خود را از مجلس می‌گیرد و بدون استعفا نمی‌تواند مجلس را منحل کند. همان طور که مدیرعامل منتخب هیات مدیره، حق ندارد هیات مدیره را برکنار کند و خودش مدیر‌عامل باقی بماند. در این شرایط مصدق با انحلال مجلس هفدهم و تصدی شخص او بر وزارت دفاع ملی، عملا خود رییس بلامنازع هر سه قوه بود.

از سوی دیگر اطلاق انگلیسی و وابسته و دست نشانده خواندن مجلس توسط مصدق، انحلال مستقیم مجلس سنا و برگزاری همه پرسی انحلال مجلس هفدهم، عملا ناقض سابقه محوریت دادن به مجلس توسط شخص مصدق از صدر مشروطیت به بعد بود.

سوای این مساله، ساز‌و‌کار برگزاری رفراندم انحلال مجلس هفدهم هم شگفت‌آور بود: برگزاری انتخابات در تهران و شهرستان‌ها در دو روز (12 و 19 مرداد)، جدا کردن صندوق رای موافقان و مخالفان، ارعاب مخالفان انحلال در مقابل صندوق‌ها و مسایل متعددی که در گزارش‌های رسمی نخست‌وزیری و وزارت کشور دولت دکتر مصدق به آنها تصریح داشت. نتیجه کار نیز عبرت‌آموز بود. در فاصلۀ یک هفته تا 28 مرداد و تنها ماندن دولت مصدق اعلام شد که تنها یک‌هزارم مردم ایران (یک‌دهم‌درصد) به انحلال مجلس هفدهم رأی منفی داده‌اند. مردم جهان سوم و خاورمیانه با این نوع انتخاباتِ یک‌سویه آشنایی کاملی دارند.

این در حالی بود که این 9/99 درصد عملا در جریان براندازی 28 مرداد تلاش جدی و چشمگیری در ممانعت از سقوط دولت مصدق نکردند.

در این موضوع، برای شخص من نکته تاسف بار، رفتار نامتوازن و غیرپژوهشی تعدادی از تاریخ‌نگاران دلبسته دکتر مصدق در روایت فراز و فرود مجلس هفدهم است. در موارد متعددی، از جمله دو مورخ نامدار که من خود ارادتمند آنان هستم، در پاسخ به سوال این که چرا مواردی از قبیل ماجرای مجلس هفدهم، ماجرا را به اختصار و اجمال بسیار بیان کرده‌اند، گفتند که نمی‌خواستند وجهه تابناک و ملی مصدق با نقل برخی روایات تاریخی خدشه دار شود.

چنان که در روایات مختلف دوستان و یاران مصدق آمده، در ماههای پایانی مصدق اراده و انگیزه لازم و کافی برای ادامه کار را نداشت. شاید از نظر مصدق، براندازی دولت او از راه‌های نامتعارف می توانست برای او وجاهت جاودانه ملی فراهم کند. حال آن که در سال‌های اخیر، برخی از محققان و سیاست ورزان فهیم و خیرخواه حامی مصدق مانند مرحوم مهندس عزت الله سحابی چنین نظر داده‌اند که کاش مصدق با کناره گرفتن از قدرت در 30 تیر 1331 یا زمانی پس از آن، واگذاری قدرت به یکی از همراهان نزدیک خود و رسیدن به یک توافق و تفاهم بین‌المللی اجازه می‌داد که راه نهضت ملی و تجربه دمکراسی ولو نسبی و جامعه مدنی در ایران ادامه یابد.

در این شرایط و در نبود مجلس باید سؤال کرد که در یک کشور دمکراتیک و با وجود دولتی قانون‌مدار، در آن هنگام، چگونه و چه نهاد قانونی می‌توانست و یا حق داشت نخست‌وزیر منتخب مجلس منحل‌شده و دولت او را برکنار کند. با اقدام انحلال مجلس هفدهم، ناگزیر تنها نهاد و شخص موجود برای چنین اقدامی، شخص شاه بود که رأی تمایل و تنفیذ نخست‌وزیر را امضا کرده بود. در‌واقع، این حقی بود که درعمل، مصدق در غیاب مجلس خود به شاه داده بود و پیش‌تر نیز در ادوار دیگر در دوران فترت مجلس از آن استفاده شده بود.

از این منظر می‌توان گفت که شاید از حیث حقوق و قانون، برکناری مصدق را نمی‌توان کودتا و براندازی خطاب کرد. ولی مساله فقط این نکتۀ اساسی نیست. ساز و کار نظامی، ابلاغ حکم در نیمه‌شب توسط فرمانده گارد سلطنتی، به کار بردن قوای نظامی، دستگیری وزرای دولت و رفتار خشونت بار با آنان از یک سو و دخالت انکار‌ناپذیر نیروهای بریتانیایی و آمریکایی و پرداخت پول به عوامل کودتا (سوای بحث مناقشه‌برانگیز کم‌ و‌کیف، ابعاد و جزییات احتمالی انجام کار و گیرندگان پول‌ها)، ساز و کار عملیات برکناری مصدق را به کودتا شبیه می‌کند.

از دیگر نکات شایان توجه در جریان براندازی و دیگر حوادث مشابه خیابانی آن روزگاران، تاکید بر نقش اوباش و طبقات فرودست قابل خرید و فروش در آن شرایط است. مرور دقیقی بر خاطرات و اسناد آن روزگار نشان می‌دهد که اگرچه در داستان کودتا نقش اوباش و گروه‌های اجیر شده علیه مصدق شاخص است، ولی باید توجه داشت که تقریبا همه گروه‌های سیاسی چپ، ملی، مذهبی و سلطنت طلب در ادوار مختلف به خصوص بین سالهای 1320 تا 1332 از این قبیل افراد در دستگاه و تیم خود داشتند و خود را از این ابزار بی‌نیاز نمی‌دیدند.

بنابراین، به گمان من، از حیث ماهیت امر، برکنار کردن دولت مصدق، در غیاب مجلس از اختیارات شاه بود که این اختیار را مصدق، در نبود مجلس به شاه اعطا کرده بود؛ ولی از حیث ساز و کار و نحوۀ اجرا و حضور عوامل مختلف، براندازی دولت مصدق، کودتایی نظامی بود.

اگر اردوکشی و عرض اندام مردمی خیابانی در واقعه سی تیر 1331 و تغییر روند متعارف انتخاب نخست وزیر، به بازگشت مصدق منجر شد، 13 ماه بعد در 28 مرداد 1332، در شرایطی نه دقیقا مشابه، قدرت از او گرفته شد.

بی گمان، جایگاه دکتر محمد مصدق در نهضت ملی شدن صنعت نفت و تاریخ معاصر ایران، یگانه و دست نیافتنی است. با این همه باید توجه داشت که مصدق و راه او، نیازی به مداح و توجیه‌گر صد در صدی و کارخانه معصوم سازی ندارد. خدمت به مصدق و راه او در بررسی انتقادی منصفانه با درک شرایط تاریخی و جغرافیایی و با توجه به واقعیات و به عنوان یک مدل نمونه پیشنهادی برای بررسی و تحلیل دیگر ادوار مهم تاریخ معاصر ایران و روشنگری زوایای پنهان تاریخ ایران است.

در ماجرای کودتای 28 مرداد و براندازی دولت دکتر محمد مصدق، همه به نوعی خسارت دیدند. ولی شخص دکتر مصدق دستاورد کمی نداشت. 28 مرداد و دخالت قوای نظامی و سرویسهای امنیتی خارجی در این عملیات، از رییس یک دولت ناتوان دچار تشتت و شکست، یک قهرمان بلامنازغ و جاودانه ملی ساخت.

با همه مسایلی که در این یادداشت گفته شد، بررسی تاریخ ملی شدن صنعت نفت و ماجرای کودتای 28مرداد1332، حتی پس از حدود هفت دهه، بسیار فراتر از یک بررسی تاریخی محض از دورانی سپری شده و همچنان به ‌صورت یک چالش سیاسی- ایدئولوژیک باقی مانده است. از‌این‌رو، بررسی منصفانه، نقادانه و بی‌ملاحظه این رخدادها، نیازمند فضایی آرام، علمی و به دور از مطلق‌انگاری و دشمن تراشی و بت‌سازی‌های رایج ملی، مذهبی، چپ و سلطنتی است.

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

آخرین مطالب

  • یادداشت
  • گفتگو

خبر خوان

پربازدیدترین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس