شهرداریها و مدیران شهری بارها در صحبتهای خود، وقتی کار پاسخگویی در برابر کار کودکان و شرکتهای به ظاهر خصوصی جمع آوری بازیافت میرسد، خود را به بی خبری میزنند و در لحظه، خواستار ارایه مدارک از سوی پرسش کننده میشوند، اگر هم تا حدی انصاف داشته باشند، متاسف از کار کودکان زیر پانزده سال، حوزه فعالیتهای شهرداریها را گوشزد و با افکندن ریسمان تقصیر بر گردن دیگر نهادهای دولتی و یادآوری برخی کمکها و رسیدگیها به امور بی خانمانها یا محلات فقیرنشین، با پرسشگران و کنشگران اجتماعی همصدا شده، در مقام مطالبه گر در موضع طلبکار قرار میگیرند.
اما همین وضعیت را در کشورهایی که نسیم توسعه از پنجرههای بسته مدیران آنها گذشته مقایسه کنید! کافی است یک عکس یا چند لحظه فیلم از کار کردن کودکان در جایی منتشر شود، فرقی نمیکند کودک مهاجر یا اهل همان شهر، از کشوری جنگ زده یا شهری محروم در نقاط دوردست خود را به دروازههای نیمه باز شهرهای برخوردار رسانده باشد، کارت ملی و اوراق شناسایی خود را به دوربین نشان داده یا اصلا بی هویت و گمشده از جور زمانه، شانس خود را در میان زبالهها جستجو کند، او و مانند او را در سریعترین حالت ممکن به دست سازمانهای تامین اجتماعی میسپارند، پلیس کارفرمای آنها را در هر سطحی باشند بازداشت کرده و آنگاه مدیران شهریشان جلوی دوربینها ژست حمایت از حقوق کودکان را میگیرند و بر ارزش بنیادین حمایت از خانواده و کرامت انسانی تاکید میکنند.
در این حال ممکن است کسانی با آوردن دلایل متعدد یا مواردی که توسط مطبوعات و رسانههای رسمی یا نیمه رسمی این شهرها، افشا شده، بگویند آسمان همه جا یک رنگ وهمه این گفت و گوها از حقوق کودکان، بازی شیطانی و سرپوش گذاشتن بر معضلات جوامع به ظاهر توسعه یافته است، اینان چنان در توطئه پنداری پیش میروند که مشت آنها را نشانه خروار و کولهبار لبریز عملکرد نابسامان خودی را استثنای طبیعی میخوانند. این سر در برف کردنها و تکذیب و فراکنیها اگرچه ممکن است وجدانهای گزیده شده را برای دقایقی تسکین دهد و شنونده آن را از عذاب وجدان رهایی دهد که انشالا گربه بوده اما آیا میتوان در روز روشن خود را به ندیدن زد؟
میتوان چند سالی چشمان خود را بر پدیده کودکان کار بست؛ اما وقتی یک نسل از آنها دوره کودکی را پشت سر گذاشت، نامشان را چه میگذارند، در کدام دهک اجتماعی یا شغلی طبقه بندی میشوند و جایشان در برنامه ریزیهای شهری – اجتماعی و اقتصادی کجاست؟ چقدر برای عوارض ناشی از کودکی نکردن آنها، نقض حقوق و انباشت مطالبات انسانی در دلهایشان باید هزینه کنند؟
آیا جامعه حاضر است تاوان بی توجهی خود را بپردازد و یا وضعیت ناشی از بی مسوولیتی دسته جمعی تصمیمگیران و تصمیم سازمان را ناشی از مامور و معذور بودن بداند! این مدیران و مسوولان چه در قامت شهرداری باشند و یا در سازمانهای بهزیستی به رفق و فتق امور محولهشان بپردازند، نخواهند توانست در آینده از تبعات ناگریز پدیده کودکان کار، مهاجران حاشیه نشین و نیروهای فعال و به هدر رفته اجتماع، شانه خالی کنند.
کودکانی که امروز در خیابانها لواشک میفروشند، شیشه ماشینهای پشت چراغ قرمز را تمیز میکنند و یا با یک منقل کوچک برای دفع چشم زخم از شما، با دود کردن اسفندهای کم رمق، طلب مرحمتی کوچک دارند، فردا در سنین جوانی، گوش و چشمی بازتر و هم صدایی بلندتر خواهند داشت، آنها امروز همان چیزی را میخواهند که هر کودکی میتواند و باید داشته باشد؛ مدرسه، تحصیل، بازی و آیندهای که در صورت تلاش و انتخاب درست مسیر، کرامت انسانی آنها را با حداقل استانداردهای جامعهشان، تامین کند.
اگر اجزای تصمیم گیر و تصمیم ساز جامعه و رکن افکار عمومی نتوانند برای پاسخ دادن به نیازهای حداقلی همه اقشار جامعه و به خصوص آنها که نیاز به توانمندسازی دارند، راهی بیابند و در عمل به راهبردهای خود پافشاری نکنند، چه امیدی میتوانند برای رسیدن به دامنه کوه آرمانهایش داشته باشند؟ با وجود بخشی از جامعه که پدران و مادرانشان ناتوان از تامین کمترین احتیاجات فرزندان خود هستند، چه کسی تضمین میکند، تا ابد گلفروشان خیابانی و بچههای واکسی یا ترازو دار در عالم کودکی باقی بمانند و بتوان با غرشی از سر قدرت، آنها را ساکت یا گریه کنان به گوشه خلوت سیه روزیشان راند؟
کدام سیاستگذاری خواهد توانست به جامعه این اطمینان را بدهد که شکاف طبقاتی و بهرهمند نشدن طبقات مهاجر یا پناهندگان ماندگار شده، روزی به درهای عمیق برای بلعیدن همه تبدیل نمیشود و روزی له شدگان چرخهای توسعه خیالی، ناامید از چشم انداز سپیدی صبح، روز روشن را در برابر چشم همگان مثل سرنوشتشان تیره و تار نکنند؟
دست یازیدن به بندهای نارسای قانون و آوردن عذرهای بدتر از گناه در برابر معضلات اجتماعی مانند اینکه قانون اجازه تعیین سرپرست توسط دولت و تامین اجتماعی را نمیدهد یا دست ما در برابر جمع آوری کودکان کار بسته است و قبول کردن واقعیتی به نام کودکان کار، همه نشانهای از جدی نگرفتن موضوع و ناآینده نگری کسانی دارد که از سوی جامعه به آنها برای سر و سامان دادن به امروز و فردای این سرزمین، تفویض اختیار شده و منابع ملی را برای این کار در اختیار گرفتهاند!
برای گریز از آینده محتومی و تیرهای که در برابر جامعه از ناحیه رسیدگی نکردن به وضعیت کودکان کار قرار دارد و صدمات ناشی از نادیده گرفته شدن آنها، امروز هم دیر شده؛ اما اگر ارادهای برای اصلاح امور و ساختن فردایی بهتر در ذهن مدیران و البته تک تک دلسوزان این کشور وجود داشته باشد، درنگ و سکوت جایز نیست، به جای چشم بستن بر واقعیت و حواله دادن آن به وقتی دیگر، بهتر است حرکت از جایی شروع شود.
قانونگذاران دست از درگیریهای جناحی وامور غیرمرتبط با وظایف خود بردارند، فریادهایی که بر سر وزیران برای بودجه فلان نهاد میکشند را به کلامی معقول در مطالبه عدالت اجتماعی تبدیل کنند، مدیران دولتی و نهادهای عمومی با کمک به تشکلهای غیردولتی، از یاری آنها در شناسایی نقاط ضعف و کانونهای نیازمند به مداخله اجتماعی استفاده کرده و به جای دخالت در حوزههای تخصصی یکدیگر، برای حل یا سر و سامان دادن به معضلات اجتماعی، به هم افزایی و مشارکت با هم روی بیاورند تا شاید به جای آوار شدن طوفان بی تدبیری در سالهای پیش رو و اضافه شدن چالشی به ابرچالش های فعلی، بتوان از پتانسیلهای همه اقشار جامعه (هموطن یا مهاجر خارجی) استفاده کرد، آنگاه میتوان به جای افتخار شهر پاکیزه، در پی یافتن صفت توسعه به معنای واقعی آن بود.