• شنبه 15 ارديبهشت 1403
  • السبت 26 شوال 1445
  • Saturday 04 May 2024
ایثار و شهادت

آخرین نماز یک شهید در آب

   18 فروردين 1397  6516

نمی خواهیم از غریبه ها چک بخوریم!!

عباس زمانی - پیش از عید نوروز با یکی از دوستان که البته در سن کم دوران جبهه و جنگ (دفاع مقدس) را با گوشت و خون لمس کرده بود گفتگو می کردم.

راجع به مسایل روز و اتفاقات وقت و آینده تبادل نظر می کردیم . در آن هنگام ایشان خاطره ای تعریف کرد از این قرار که البته حقیر به دلیل حافظه کم از قول آن دوست عزیز نقل به مضمون می نمایم.

واقعه اول:

در یکی از عملیات ها قرار بود یکی از اسکله های اصلی و شهرهای استراتژیک عراق تصرف شود. عملیات در آب شور بود و در سکوت و تاریکی مطلق. اگر کسی زخمی می شد برای آنکه عملیات لو نرود به ناچار باید به نوعی او را ساکت می کردند. شوخی نبود. تحلیلگران ادعا داشتند اگر این عملیات به پیروزی برسد، عملا عراق شکست خورده و جریان جنگ به نفع کشورمان تغییر کرده و ادامه می یابد.

هنوز وقتی به عظمت پایه های آن اسکله در آب فکر می کنم، بدنم می لرزد که بچه های جوان و نوجوان ما چطور توانستند از این پایه ها بالا رفته و آن را فتح کنند.

در آن هنگام بیسیمچی عملیات(یا یکی از رزمندگان) به آهستگی در حال حرکات بالا و پایین روی آب بود، بدون آنکه کسی متوجه شود. فرمانده به آرامی کنار او می رود تا از احوال او جویا شود و ببیند آیا زخمی شده یا مشکلی برایش پیش آمده و یا خدای نکرده آیا ترس؟!!

وقتی آن بسیجی آرام می گیرد از او سوال می کند که علت این رفتار در آن زمان حساس چیست؟!

می دانید پاسخش چه بود؟!

«دارم نماز آخرم را می خوانم»

آن رزمنده در آن عملیات شهید شد.

واقعه دوم:

وقتی دوستم این خاطره را تعریف می کرد در حالیکه گونه ها و چشم هایش قرمز شده بود، ادامه داد:

بعد از مدتها چند روز پیش آن فرمانده را در گلستان شهدا در کنار مزار برادرش دیدم که اتفاقا در همان عملیات شهید شد.

دیدم تمام صورتش از اشک خیس شده.

پرسیدم حاجی چرا گریه می کنی؟ چه شده؟

گفت: این قبر برادرم است. در آن عملیات زخمی شد. آب شور، شب تاریک، یک عملیات بسیار حساس و حیاتی که شاید سرنوشت جنگ به نتیجه آن بستگی داشت. کسی چه می داند آب شور با زخم های عمیق بدن چه می کند!

برای آنکه ناله ها و یا احیانا حرکات ناشی از زخمی شدن برادرم باعث لورفتن عملیات نشود، با دستان خود سرش را در آب فرو بردم و آنقدر نگه داشتم تا شهید شد.

دوستم این را گفت و او نیز تمام صورتش پر از اشک شد.

واقعه سوم:

اکنون سالهاست جنگ تمام شده و دفاع مقدس در میدان نبرد نظامی به پایان رسیده است.

نهادهای فرهنگی تمام تلاششان را می کنند تا یاد و نام شهدا زنده نگه داشته شود.

بودجه لازم و کافی نیز در اختیار دارند و البته کارهای موثری نیز انجام داده اند. هرچند نسبت به بعضی اقداماتشان نیز جای نقد وجود داشته و خواهد داشت.

اما مشکل اینجانیست، 30 سال پیش یک فرمانده نظامی به خاطر حفظ همه ما، برادر بیگناه خود را در آب شهید کرد تا یک ملت زنده بماند و پیروز شود اما اکنون برخی از مسوولین برای برادر یا دوست و رفیق خطا کار خود حاضرند یک کشور و ملت را زیر پا بگذارند و به باد فنا بدهند.

چپ و راست و آن حزب و این حزب و آن دولت و این و دولت و آن رییس جمهور و این رییس جمهور هم ندارد. انگار مثل یک مرض به اکثر عزیزان در چندین سال اخیر سرایت کرده است.

به نظر حقیر اگر در آن دوران سخت و با آن همه فشار و محرومیت؛ موفق شدیم، رمز موفقیت ایمانی بود که قالب مردم و به ویژه رزمندگان به راه خود داشتند و خود را فدای آرمانشان می کردند.

اما امروز از آن آرمان فقط شعارش باقی مانده و مراسمی که مسوولین محترم خود را در آن نشان دهند و حاضری بزنند!

اما در عمل ظاهرا از اکثر مسوولین محترم کسی دیگر حاضر به فدا کردن خود یا اقوام و دوستان و خویشان خود نیست تا کشور حفظ شود(لطفا استثناها را کنار بگذارید). همه بزرگواران مسوولیت خود را تکلیف می دانند و مثل پیچ و مهره به صندلی های خود چسبیده اند!!

در یک کلام می توانم بگویم که این کشور را نه مسوولین بلکه مردم نگه داشته اند(دلیلش واقعه چهارم).

و اما واقعه چهارم:

بیست و پنج سال پیش شاگر کارگاهی بودم که صنایع دستی تولید می کرد. صاحب یا استاد اصلی کارگاه از اقوام نزدیک بود. من شاگرد کوچکی بودم و به دلیل بی تجربگی هر از گاهی در کار خود دچار اشتباه می شدم که باعث می شد کار نفر بعدی هم خراب و او که از من بزرگ تر بود عصبانی و ناراحت شود.

استاد کارگاه به خاطر رابطه خویشاوندی اجازه نمی داد شاگردان بزرگتر کارگاه مرا تنبیه کنند. ایده اش این بود: اگر قرار است از کسی سیلی (یا همان چَک خودمان) بخورم تا کار را یاد بگیرم، بهتر است از خودی نوش جان کنم تا غریبه ها!!

و امروز می بینم مردم نجیب و شریف کشورمان، درد و رنج و فشار و تحریم و اختلاس و دزدی و رانت و فساد مسوولین را می بینند، می شنوند و می فهمند و در دل آه و درد می کشند، زیر لب غر می زنند و گلایه می کنند اما هنوز پای نظام ایستاده اند و حاضر نیستند عرصه برای دشمن هموار شود.

آرمانشان این است که:

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم

از آن به که کشور به دشمن دهیم

دریغ است ایران که ویران شود

کنام پلنگان و شیران شود

مسوولین محترم و زحمتکش! می دانید چرا پای این شعر ایستاده ایم؟!

چون نمی خواهیم از غریبه چک بخوریم...

مسوولین محترم و خدمتگذار(خدمتگزار)!!

می دانید چرا جوان های ما در سوریه دارند سربریده می شوند؟!!

چون نمی خواهند فرزندانمان در ایران از غریبه ها چک بخورند...

این است درد جامعه امروز ما و ما باز هم صبورانه تحمل می کنیم. شاید در "روز واقعه" همه چیز درست شود.

شاید وقتی دیگر...

نظر دادن

تمام اطلاعات علامت گذاری شده با * را وارد نمایید. کدهای HTML مجاز نمی باشد.

پربازدیدترین اخبار

آخرین اخبار

  • کل اخبار
  • اجتماعی
  • اقتصادی
  • سیاسی
  • فرهنگی

به ما اطمینان کنید

چون بر این رواق پنداری در خور عرضه شود و گونه ای سخن به میان آید که همه را نیک آید، پس بایستی آن عرضه را ثواب گرفت و چون محتسب بر احوال خود باشی، چراغ هدایت برگرفته ای و بدان راه ها که نا امن است، توانی گذر کردن. پس ابتدایی را محتسب و انتهایی را محتسب و همه و همه چون حساب کار خود گیرند، فعل نیک به انجام رسد، که حق نیز نیک بر احوال واقف است.

ما را دنبال کنید

اوقات شرعی

اذان صبح
طلوع خورشید
اذان ظهر
غروب خورشید
اذان مغرب

اطلاعات تماس